مصاحبه ای خواندنی با امید علومی و سحر قریشی + عکس
مصاحبه ای خواندنی با امید علومی و همسرش سحر قریشی (+تصاویر)
بیوگرافی امید علومی، همسر سحر قریشی
امید علومی متولد ۲۳ آبان ۱۳۶۶ می باشد. امید علومی یکی از خواننده های جوان ایرانی است که تا امروز کارهای مجاز زیادی منتشر کرده است. از او تا کنون ۲ آلبوم به نام “بهونه” و “استرس” منتشر شده است.
بخشی از گفتگویی خواندنی با امید علومی و همسرش سحر قریشی
شما شایعه را رها نمیکنید یا شایعه دست از سرشما برنمیدارد؟
سحر قریشی: به نظرم این ویژگی شغل من است که با حاشیه همراه باشد. همه هنرمندان در هر عرصهای چه بازیگری، چه خوانندگی و حتی بازیکنان عرصه ورزشی چون زندگیشان زیر ذرهبین است دچار یکسری حواشی میشوند. از طرفی هرچه پیشرفت شما در کارتان بیشتر باشد، حاشیههایتان نیز بیشتر میشود.
سحر قریشی
این ماجرا، شما را در طی این سالها دلزده نکرده است؟
سحر قریشی: اوایل بازیگریام چرا، این اتفاق افتاد چون خیلی حساس بودم. تازه از یک محیط متفاوت وارد جامعه بازیگری به اسم سینما شده بودم که فکر میکردم همه همکارانم هستند. اصلا به این فکر نمیکردم که حتی از سوی آنها هم زیر ذرهبین باشم. این مسئله حتی در زندگی شخصیام تاثیر گذاشت چون روحیهام با آن سازگار نبود اما الان اصلا برایم مهم نیست و رویش فکر نمیکنم. برای این حواشی وقت نمیگذارم و شاید همان بهتر که سایرین برای حاشیههای کاریام وقت بگذارند.
امید علومی، خواننده و بازیگر ایرانی
فکر میکنید چه اتفاقی افتاده که اینقدر نسبت به رفتارها و زندگی شخصی یکدیگر کنجکاو شدهایم و حتی از مرز کنجکاوی رد شده و کار به فضولی کشیده است؟ البته منظورم فقط هنرمندها نیست؛ درواقع بهراحتی در مورد همدیگر نظر میدهیم و یکدیگر را قضاوت میکنیم.
سحر قریشی: این ماجرای قضاوت کردن نکته مهمی است که به نظرم به بیایمانی بازمیگردد. ما انگار خیلی چیزها را فراموش کردهایم و تا به مشکلی برنخوریم یاد خدا نمیافتیم. همیشه صبر میکنیم تا مشکل به قول معروف همسایه، برای ما هم پیش بیاید تا به خدا نزدیک شویم و خودمان را در شرایط همسایه ببینیم و درک کنیم. شاید چون یکسری آدمها مسلمان هستند و یکسری آدمها مسلمانزاده هستند.
این آدمها سطحی به دنیا نگاه میکنند. جوانی را در نظر بگیرید که پشت فرمان یک خودرو بدون اهمیت دادن به دیگران و برای فخر فروختن پایش را روی پدال گاز میگذارد، قطعا جانش هم برایش مهم نیست. چنین آدمی چه اهمیتی برایش دارد که پشت سحر قریشی چه حرفی زده شده و چه نظراتی زیر پستهای او گذاشته میشود. به نظرم این ماجراها تنها به خاطر کمرنگ شدن ایمان آدمهاست.
عکس های جدید امید علومی
یعنی فقط مسئله این است؟
سحر قریشی: ببینید ما انگار به نوعی خودمان را محق هم میدانیم؛ مثلا طرف میگوید یا کامنت میگذارد که چرا فلان کار را کردی؟ انگار باید راه بیفتیم قبل از هر تصمیم و کاری از همه اجازه بگیریم و به میل آنها رفتار کنیم. اینکه چرا با فلانی ازدواج کردی؟ چرا فلان فیلم را بازی کردی؟
چرا با فلانی دوست هستی و … . اصلا انگار فراموش میکنند بعضی مسائل جزو مسائل شخصی افراد است. به نظرم چنین افرادی مسائل شخصی در زندگی خودشان ندارند وگرنه به حیطه خصوصی افراد دیگر احترام میگذاشتند. شاید بهتر باشد از همان اول دبستان این آموزش را به همه بدهند که زندگی هر کسی متعلق به خودش است. درواقع اینکه شما چیزی را دوست ندارید دلیل بر بد بودن آن نیست و دلیلی نیست شخص دیگری هم آن را دوست نداشته باشد.
آقای علومی این حواشی شما را هم آزار میدهد؟
امید علومی: نه آنقدرها اما این ماجرا روی من هم اثر گذاشته و باعث تاسف است.
خودتان هم دچار چنین مشکلاتی شدهاید؛ مثلا اینکه بگویند امید علومی که خواننده بود، ای بابا! این هم که آمد بازیگر شد.
امید علومی: تا دلتان بخواهد و حرفهای مشابه که همگی فقط قضاوت بدون شناخت و آگاهی است.
امید علومی و سحر قریشی
در مواجهه با آن چه کار میکنید؟
امید علومی: فقط تحمل میکنم. چه کاری میشود کرد؟! بازیگر هستی میروی یک آلبوم موسیقی میدهی میگویند همه بازیگرها میخواهند خواننده شوند. خواننده هستی میروی سمت بازیگری، میگویند همه خوانندهها بازیگر شدند.
و شاید این حرف که مثلا بچه پولدار است و… .
امید علومی: دقیقا؛ اینکه مثلا امید علومی بچه مایهدار است و پول داده تا بازی کند وگرنه خودش چیزی برای ارائه ندارد یا با پول خواننده و بازیگر شده وگرنه نه صدا دارد و نه قیافه و… . تا دلتان بخواهد این حرفها را شنیدهام.
فکر میکنید چقدر از این ماجرا به حسادت ما نسبت به موقعیت یکدیگر بازمیگردد؟
امید علومی: حسادت هم نقش دارد. به نظرم آدمی که چشم دیدن پیشرفت دیگران را ندارد، به راحتی در مورد آنها حرف میزند و نظر میدهد. به نظرم اطراف همه ما آدمهای حسود وجود دارد.
شما خودتان به موقعیت کسی حسادت کردهاید؟
امید علومی: بله ولی خیلی کم پیش آمده است. همیشه سعی میکنم اینگونه به مسئله نگاه نکنم بلکه یاد بگیرم خودم را به موقعیت بهتر و بالاتری برسانم.
به خاطر این قضاوتها و دخالتها، چقدر زندگیتان دور از چشم مردم است؟
امید علومی: متاسفانه مجبور هستی که این کار را بکنی؛ حتی کمی باعث شده دور از افراد بوده و به نوعی منزوی باشم؛ اینگونه بسیار راحتتر است.
جدیدترین تصاویر امید علومی
این موضوع در روابط دوستانهتان هم اثر گذاشته؟ مثلا از ترس اینکه یک عکس در مهمانی برای شما ماجرا و حاشیه به وجود بیاورد، به هر جمعی نروید؟
امید علومی: صددرصد این اتفاق میافتد؛ هم تعداد دوستان کم میشود و هم اینکه شما مجبورید خود را نسبت به خیلی چیزها محدود کنید. برای همین ما خیلی از کارها را نمیکنیم، خیلی جاها نمیرویم و رفت و آمدمان هم محدود و گزیده میشود.
این باعث شده از زندگی کمتر لذت ببرید؟
امید علومی: سعی کردهام جایگزینی پیدا کنم و سرم را با چیزهای دیگری گرم کنم.
خانم قریشی شما هم نسبت به قبل از زندگی کمتر لذت میبرید؟
سحر قریشی: فکر میکنم این واقعیت ـ که پشت سر آدمهایی که در چشم هستند حرف زده شودـ فقط مختص هنرمندان نیست؛ حتی پشت سر رئیسجمهور کشور هم حرف میزنند؛
رئیسجمهوری که با رأی اکثریت مردم به این جایگاه رسیدهاند. ما که در مقابل ایشان کسی نیستیم. من خودم را میگویم، خود سحر قریشی که به کسی هم برنخورد. من یک شغل دارم که بازیگری است و در کنارش زندگی شخصی خودم هم هست. چقدر ممنون میشوم که بگذارند بدون مشکل به زندگی خودم برسم؛ مثلا در مورد حسادت که گفتید، برخی مردم فکر میکنند هنرمندان حق آنها را خوردهاند.
همین حس بد را به شکل و قالب کلمه و انرژی منفی به تو منتقل میکنند تا به قول خودشان دلت را بسوزانند. اینکه مسیر زندگی هر کسی به سمتی است به نظرم یا لیاقتش را دارد یا ندارد. باید زحمت کشید تا به جایگاهی رسید.
سحر قریشی و همسرش امید علومی
آقای علومی دغدغه این روزهای شما چیست؟
امید علومی: فعلا درگیر آلبوم جدیدم هستم که اولین آلبوم مجاز من است. دوست داشتم که دیگر به شکل مجاز کار کنم؛ البته نسبت به کارهای قبل تفاوتهایی خواهد داشت اما نه آنقدر که بگویم کارهایم را عوض کردهام. این مسئله باعث شده حرفهایتر و با دقت بیشتری به موسیقی نگاه کنم. به همین خاطر کارم سختتر شده است.
سینما و موسیقی را موازی جلو میبرید؟
امید علومی: بله و به هر دوی آنها علاقه و توجه دارم.
یعنی سینما برایتان مقوله سرگرمی نیست؟
امید علومی: اصلا برایم در حد یک سرگرمی نیست و کاملا جدی برایش برنامه دارم؛ البته حتی قبل از خوانندگی دوست داشتم بازیگر شوم؛ حتی به کلاس آموزش بازیگری هم رفتم اما دیدم مسیر بسیار دشواری است.
بعد پشیمان شدید؟
امید علومی: پشیمان که نشدم اما زمینهاش فراهم نبود. در همان دوره رفتم کلاس گیتار و بعد از مدتی موسیقی و آهنگسازی را شروع کردم. وقتی وارد دنیای موسیقی و خوانندگی شدم از فضای سینما دور ماندم.
جدیدترین عکس های امید علومی
در دانشگاه موسیقی خواندید؟
امید علومی: اول در دانشگاه رودهن رشته کامپیوتر خواندم و بعد از مدتی رفتم دانشگاه هنر و بعد هم چند ترم رشته موسیقی خواندم و بعد از آن سینما پیش آمد.
شما هر دو شهرت را در سن کم تجربه کردهاید. به دنیا و زندگی بدون شهرت هم فکر کردهاید؟
سحر قریشی: من خیلی به این موضوع فکر کردهام و حس میکنم اتفاقا خیلی هم خوب است. دستکم در دنیای بدون شهرت میتوانم خیلی از کارهایی را که میخواهم انجام بدهم؛ بدون اینکه کسی به من توجه کند یا از کارهایم متعجب شود. گاهی دوست دارم بروم مثلا فلافل بخورم اما یکجوری نگاه میکنند که انگار بازیگرها نباید فلافل بخورند! میپرسند خانم قریشی اینجا چیکار میکنید!؟ آنها فکر میکنند باید رستوران گرانقیمت و لوکس بروم.
نمیدانم تکلیفمان چیست!؟ طوری رفتار میکنند که انگار کار بدی میکنیم و اگر بد است پس شما آنجا چه میکنید!؟ من بیشتر به این فکر میکنم که ایکاش بعضی از مردم درک بالاتری داشتند که به کار ما کاری نداشتند. من پشت ترافیک بوق میزنم، طرف میگوید خانم قریشی شما هم بوق میزنید!؟ بعد خودش دستش را یک ثانیه از روی بوق برنمیدارد!
تصاویر جدید امید علومی
آقای علومی برخی میگویند که خانم قریشی شما را بازیگر کرده است. این موضوع صحیح است؟
امید علومی: ورود من به بازیگری اینطور بود که یک دوست خانوادگی من را برای ساخت موسیقی یک فیلم از آقای داوود توحیدپرست معرفی کردند. آنجا آقای توحیدپرست که بسیار هم دوستداشتنی هستند از من پرسیدند که آیا کار بازیگری هم انجام میدهم و من هم ابراز علاقه کردم چون از بچگی عاشق بازیگری بودم و ایشان هم نقش اول کار را به من پیشنهاد کردند ولی متاسفانه آن کار توقیف شد.
کار بعدیام در بازیگری با سحر قریشی بود و آن کار دیده شد و به همین دلیل است که همه فکر میکنند خانم قریشی من را به دنیای بازیگری وارد کرده است. البته که خانم قریشی در این کار به من کمکهای زیادی کرده است اما در انتخاب کارگردانها که دست نمیبردند! حتی در کار «شانس، عشق، تصادف» در آخرین لحظه و بعد از ماهها از شروع کار، به پروژه ملحق شدم.
سحر قریشی بازیگر ایرانی
شما ورزش هم میکنید؟
امید علومی: تنیس و کمی هم بدنسازی کار میکنم و مدتی هم ورزشهای رزمی را دنبال میکردم.
سحر قریشی: سالها قبل از رفتن به مدرسه، رزمی کار میکردم که به خاطر مشکل پا، برایم ممنوع شد. در حال حاضر در حد معمولی ورزش میکنم و رشته خاصی را به صورت حرفهای دنبال نمیکنم. البته زمانهایی که پیک کاریام باشد، حتی فرصت باشگاه رفتن هم ندارم.
به لباس و خرید علاقه دارید؟
امید علومی: عاشق خرید کردن هستم و رسیدگی به خودم را خیلی دوست دارم. لباس پوشیدن و خوشپوشی برایم مهم است. حضورم در کار مادلینگ باعث شد که به استایل و مرتب بودن اهمیت بدهم. حضورم در هر کاری تجربه خوبی برای کارهای بعدیام شده است.
اهل کتاب خواندن هم هستید؟
امید علومی: نه زیاد، اما حتما در هر فرصتی بشود کتاب میخوانم، مخصوصا به رمان علاقه زیادی دارم.
روزهای شما چطور سپری میشود؟
امید علومی: یا در استودیوی شخصیام کارهای موسیقی را دنبال میکنم و یا در باشگاه مشغول ورزش هستم.
بیوگرافی و زندگینامه اصغر سمسارزاده + عکس
بیوگرافی اصغر سمسارزاده + تصاویر
اصغر سمسار زاده متولد ۱۳۱۵ است
اصغر سمسارزاده «اصغر ترقه» به همراه گوگوش نام اصلی : اصغر سمسارزاده زمینه فعالیت : بازیگر تولد : ۱۳۱۵ تهران محل زندگی : تهران ملیت : ایرانی نام(های) دیگر : اصغر ترقه سالهای فعالیت : ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۷، ۱۳۸۳ تاکنون زندگی اصغر سمسارزاده اصغر سمسار زاده متولد ۱۳۱۵ تهران، اینک بیش از ۴۰ سال است که در عرصه نمایش حضور دارد. از سال ۱۳۴۸ با فیلم امشب دختری می میرد بازی در فیلم های سینمایی را آغاز نموده است. اما شهرتش را مدیون سریال خانه بدوش و شخصیت اصغر ترقه است که از او چهره ای آشنا و مشهور ساخت.
اصغر سمسارزاده را با نقش های کمدی می شناسند، اما دوستدارن نمایش های جدی، حضور او در نمایش های مرحوم ساعدی چون پرواربندان و دیکته و زاویه را نیز به خاطر دارند. اصغر سمسارزاده از بازیگران قدیمی تئاتر، سینما و تلویزیون ایران است که فعالیت های هنری خود با گروه تئاتر اسکار آغاز کرد و چند سال بعد به طور حرفه ای در تئاتر فردوسی مشغول بازیگری شد. این بازیگر قدیمی و نام آشنا در فاصله سال های ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۶ بیش از ۲۰ فیلم بازی کرد. اما انقلاب و دگرگونی های پیش آمده، او را نیز مانند بسیاری به حاشیه راند. ولی سمسار زاده ابتدا از طریق حضور در تئاترهای لاله زار و سپس نقش های کوچک و بزرگ تلویزیونی و گاه سینمایی کوشید تا در این حیطه فعال باقی بماند.
گفت و گو با اصغر سمسارزاده اصغر سمسارزاده میگوید خیلی اتفاقی وارد دنیای طنز شدم و از این اتفاق بسیار خوشحالم. او پس از سالها با بازی در سریال چهارچرخ به تلویزیون بازگشت، اگرچه نقش قرهگزلو در این سریال چندان باب میلش نبوده…. به نقشهای طنز عادت کردهام سالهاست که بازی میکند. ۱۶ ساله بوده که وارد حرفه بازیگری شده است. نسلهای مختلف از او خاطره دارند. اصغر سمسارزاده را این سالها بیشتر در کارهای طنز تئاتر و رادیو دیدهایم. اصغر سمسار زاده میگوید خیلی اتفاقی وارد دنیای طنز شدم و از این اتفاق بسیار خوشحالم. او پس از سالها با بازی در سریال چهارچرخ به تلویزیون بازگشت، اگرچه نقش قرهگزلو در این سریال چندان باب میلش نبوده است.
اصغر سمسارزاده را با نقش های کمدی می شناسند
آقای سمسارزاده چند سال است که در زمینه بازیگری فعالیت میکنید؟
اصغر سمسار زاده : من از ۱۶ سالگی هم وارد این حرفه شدهام. حالا خودتان حساب کنید …
آیا هنوز هم با عشق کار میکنید یا دیگر این حرفه برایتان عادت شده است؟
اصغر سمسار زاده : خیر. هنوز هم با عشق کار میکنم و هر روز هم مشتاقتر میشوم. چون دنیای هنر آنقدر وسیع است که هر چه بیشتر جلو بروی، به عمق بیشتری دست پیدا میکنی. به هر حال هیچ گاه از سر عادت کار نکردهام و اگر روزی این احساس به من دست بدهد، قطعا مرگ هنریام فرا رسیده است. پیش از
انقلاب شما کارتان را با بازی در سریالهای تلویزیونی آغاز کردید، اما امروز بیشتر شما را به عنوان یک بازیگر تئاتر میشناسند تا یک بازیگر تلویزیون. چرا؟
اصغر سمسار زاده : بله من با بازی در سریالهایی چون پهلوانان، آدم و حوا، روزهای خوش تیمارستان و… معروف شدم و در ادامه به صحنه تئاتر سوق پیدا کردم. شاید چون در سینما و تلویزیون فضا برایم محدودتر بود و نقشها آن طور که باید دلخواهم نبودند.
خب، در این مدت دلتنگ تلویزیون نبودید؟
اصغر سمسار زاده : چرا. خیلی زیاد، ولی متاسفانه بخت با من یار نبود و نتوانستم طی این سالها در این رسانه فعالیت کنم.
بازی روی صحنه تئاتر برایتان جذابتر است یا مقابل دوربین؟
اصغر سمسار زاده : من تئاتر را با هیچ چیزی عوض نمیکنم. چون نقش تماشاگر و زنده بودن کار به من انرژی زیادی میبخشد که بسیار دلپذیر است. ضمن این که بازی در تئاتر کار هر کسی نیست.
در مورد تلویزیون چطور؟ چقدر مخاطبان این رسانه برایتان مهماند؟
اصغر سمسار زاده : کار در تلویزیون را هم دوست دارم چون یک رسانه مردمی است و بهتر است بگویم خودمانی. من برای عام کار میکنم و نه خاص. به همین دلیل هر رسانهای که مرا به مردم وصل کند فعالیت در آن برایم شیرینتر است.
چرا طی این سالها بیشتر در زمینه طنز فعالیت کردید. فکر نمیکنید از این نظر خودتان را محدود کردهاید؟
اصغر سمسار زاده : اتفاقا من در ابتدا اصلا هنرپیشه طنز نبودم و بیشتر کارهایم جدی بود و کاملا بر حسب اتفاق وارد کارهای طنز شدم. البته از این مساله ناراضی نیستم و خوشحالم که توانستهام مخاطبانم را به خنده مهمان کنم.
اما خیلیها معتقدند که اساسا فیزیک و صدای شما چندان به درد این کار نمیخورد؟
اصغر سمسار زاده : بله. اوایل خودم هم به این موضوع فکر میکردم، اما خوشبختانه توانستم راهم را در این زمینه پیدا کنم و خدا را شکر تا حد زیادی هم موفق شدهام.
نمیخواهید خودتان را در نقشهای جدیتر محک بزنید؟
اصغر سمسار زاده : چرا. اگر فرصتش برایم فراهم شود حتما این کار را خواهم کرد.
باز هم در تلویزیون بازی خواهید کرد؟
اصغر سمسار زاده : بله، اما این بار کمی بیشتر وسواس به خرج میدهم و بسادگی جواب مثبت نمیدهم چون کار در تلویزیون شوخی نیست و تو در برابر میلیونها آدم بازی میکنی و طبیعتا مورد قضاوت قرار میگیری. بنابراین این بار حواسم را بیشتر جمع خواهم کرد.
اصغر سمسارزاده، از سال ۱۳۴۸ با فیلم امشب دختری می میرد کار در سینما را نیز آغاز نموده است
اگر در یک سریال ۹۰ شبی پیشنهاد بازی شود میپذیرید؟
اصغر سمسار زاده : بستگی به نقش دارد. اگر به درد بخور باشد میپذیرم ولی اگر حالت فانتزی داشته باشد، خیر، نمیپذیرم.
آقای سمسارزاده به عنوان یک بازیگر به این سطح رسیدهاید که آن دانش کسب شده در شما نهادینه شود و بدون این که تلاش کنید وقت بازی خودش را بیرون بریزد؟
اصغر سمسار زاده : اگر منظور از تلاش عرقریزان باشد باید یک جور به آن توجه کرد و اگر به معنای معطوف کردن همه وجود به یک نقطه است باید طور دیگری درباره آن حرف زد. من فکر میکنم لازمه کار هر انسانی در هر حرفهای این است که چنین توجهی داشته باشد. کاری که بدون این توجه، شوق و نگرش صورت بگیرد، اصلا کار نیست، یک اتفاق غیرارادی است. به نظر من بازیگری در والاترین شکلش به نمایش گذاشتن تکهای از زندگی یک انسان است، بدون این که این نمایش به صرف فعل نمایش انجام شود.
اگر قرار باشد من ۳۰ سال در همه آکادمیهای دنیا تحصیل کنم و بعد که میروم جلوی دوربین مرتب به آموختههایم فکر کنم تا بازیام جلوه خاصی کند به نظرم بازی نکردهام بلکه عرض اندام کردهام.
چقدر لحظاتی را که بازی میکنید، زندگی میکنید؟
اصغر سمسار زاده : همه لحظههایی را که بازی میکنم دارم زندگی میکنم. چون اگر زندگی در بازیام جریان نداشته باشم، دیگر نقشم و خودم جلوهای نخواهند داشت و تصنعی خواهد بود.
در طی این سالها مخاطبانتان را چگونه شناختهاید؟
اصغر سمسار زاده : آنها سلایق مختلفی دارند و راضی نگهداشتن تمامی آنها کار بسیار دشواری است اما آنها در عین حال که سختگیر هستند، بسیار مهربان و همراهند و بزرگترین منتقدان کارهایم بودهاند که از این نظر برایم ارزش زیادی دارند. باور کنید گاهی اوقات بچههای ۷، ۸ ساله میآیند و در مورد کارهایم با من حرف میزنند و نظراتشان را در میان میگذارند.
طنز این روزها، با طنز آن سالها چقدر فرق دارد؟
اصغر سمسار زاده : خیلی زیاد. در آن سالها مردم راحتتر میخندیدند. اصلا دنبال بهانه بودند که بخندند، اما طنز این روزها سختتر است چون مخاطب به هر قیمت نمیخندد یا حوصلهاش را ندارد یا خندهاش نمیگیرد. بنابراین بازی در کارهای طنز این روزها مشکلتر است.
به کدام یک از نقشهایتان تعلق خاطر بیشتری دارید؟
اصغر سمسار زاده : به نقشی که در سریال مرادبرقی داشتم. چون به واسطه این نقش مسیر زندگیام عوض شد و مخاطب هم همیشه این نقش را به خاطر دارد.
آقای سمسارزاده، امکانات سینما و تلویزیون را بهتر از تئاتر نمیبینید؟
اصغر سمسار زاده : چرا، در تئاتر شرایط کار دشوارتر از تلویزیون است. هم از لحاظ فیزیکی و مکانی و هم از لحاظ پشتیبانیهای مالی و مادی. تئاتر ما هنوز به امکانات زیادی نیاز دارد، اما عشقی که در تئاتر وجود دارد در تصویر نیست. تئاتر خانه اول همه بازیگران دلخسته این کار است و بازی در آن باعث تولد دوباره آدمی میشود.
اصغر سمسارزاده از بازیگران قدیمی تئاتر، سینما و تلویزیون ایران است
آیا هنوز هم به تجربههای تازهتر آن هم پس از پنجاه و اندی سال در این زمینه علاقه دارید؟
اصغر سمسار زاده : بله. چون هر چه بیشتر جلو میروم مشتاقتر میشوم و دوست دارم کارهای تازهتری انجام دهم، البته اگر فرصتش را به من بدهند.
آثار اصغر سمسارزاده
آثار اصغر سمسارزاده | سال |
خوابم میآد | ۱۳۹۰ |
فیتیله و ماه پیشونی | ۱۳۹۰ |
گشت ارشاد | ۱۳۹۰ |
چپ دست | ۱۳۸۴ |
شارلاتان | ۱۳۸۳ |
تشنه باران | ۱۳۵۷ |
یک اصفهانی در سرزمین هیتلر | ۱۳۵۶ |
پشمالو | ۱۳۵۵ |
دلقک | ۱۳۵۵ |
رابطه جوانی | ۱۳۵۵ |
شوهر جونم عاشق شده | ۱۳۵۵ |
نقص فنی | ۱۳۵۵ |
ممل آمریکایی | ۱۳۵۴ |
همسفر | ۱۳۵۴ |
آب | ۱۳۵۳ |
بزن بریم دزدی | ۱۳۵۳ |
خوشگلا عوضی گرفتین | ۱۳۵۳ |
شوهر کرایهای | ۱۳۵۳ |
عروس پابرهنه | ۱۳۵۳ |
کوثر | ۱۳۵۳ |
مراد برقی و هفت دخترون | ۱۳۵۳ |
هفت دلاور | ۱۳۵۲ |
حسن دینامیت | ۱۳۵۱ |
آقای هالو | ۱۳۴۹ |
تجاوز | ۱۳۴۹ |
متن عجیب آزاده نامداری برای عکس سلفی خود و همسرش
سلفی جدید و دیدنی آزاده نامداری و همسرش! + عکس
آزاده نامداری و همسرش
آزاده نامداری در صفحه شخصی خود در اینستاگرام، عکس زیر را منتشر کرد و نوشت:
تو برگشتی تا من خدا رو ببخشیم…
آزاده نامداری و همسرش
صفحه اجتماعی آزاده نامداری
بیوگرافی و زندگینامه موتزارت اسطوره موسیقی جهان
بیوگرافی موتزارت، نابغه موسیقی
ولفگانگ آمادئوس موتزارت (۲۷ ژانویه ۱۷۵۶ (میلادی) – ۵ دسامبر ۱۷۹۱ (میلادی)) آهنگساز اتریشی، از نابغههای موسیقی و از بزرگترین آهنگسازان موسیقی کلاسیک بود. او در زندگی بسیار کوتاه خود ۶۲۶ شاهکار موسیقی در سبک اپرا، سمفونی، کنسرت، کلیسایی، سونات، دیورتیم، سرناد، و کارهای صدایی از خود باقی گزاشت.
نام: ولفگانگ آمادئوس موتسارت
تولد: ۲۷ ژانویه ۱۷۵۶ – سالزبورگ
ملیت: اتریشی
مرگ: ۵ دسامبر ۱۷۹۱ – وین
سبک: کلاسیک
ساز: اکثراً پیانو
او از سن ۳ سالگی شروع به اهنگسازی کرد، در سن ۷ سالگی اولین سمفونی، و در سن ۱۲ سالگی اولین اپرای کامل خود را نوشت. او از سن ۵ سالگی مشهور به یک بچه نابغه (Wunderkind) شد و در تمام اروپا بسیار معروف بود
خانواده و آغاز زندگی
موتزارت در شهر سالزبورگ که یکی از مراکز هنری، فعال، و مهم موسیقی اروپا بود از لئوپلد و انا ماریا پرتلل موتزارت به دنیا امد. مدارک تولد او نام کاتولیک وی را ژوانز کریسُستُُموس ولفگانگوس تیٌفیلاس موتزارت (Joannes Chrysostomus Wolfgangus Theophilus Mozart) نشان میدهند. از این پنج اسم ۲ نام اول نامهای مذهبیِ کاتولیکی بودند و کاربرد روزمره نداشتند.
قسمت چهارم نام او، تیٌفیلاس، به زبان المانی یعنی دوست داشتۀ خداوند، در زبان لاتین معنی آمادئوس میدهد، و به زبان فرانسه آمادی تلفظ میشود. خود موتزارت ترجیح میداد که به نام ولفگانگ امادی موتزارت شناخته شود و همیشه بالای هر صفحۀ کارش را با این اسم امضا میکرد.
پدرش لئوپولد که در دربار اسقف خدمت میکرد، اهنگساز و ویلنیست بسیار مشهوری بود. از همان اوان کودکی ولفگانگ چنان نبوغی از خود نشان داد که پدرش همه کار خود را رها کرد و به طور جدی و مستمر به اموزش فرزندش پرداخت. موتزارت پیش از رسیدن به سن ۱۲ سالگی نوازنده ای چیره دست در پیانو، ویلن، و ارگ شد.
سالهای سفر
موتزارت از سنین بسیار جوانی شروع به سفر کرد. در سال ۱۷۶۳ کنسرتی در قصر شاه باواریا در مونیخ و امپراتور اتریش در وین اجراء کرد. پس از ان به اتفاق پدرش سفری به قصرهای مونیخ، مانهایم، پاریس، لندن، و هاگ رفت، و در پایان، در راه برگشت، پس از دیدار از زوریخ، دوناشینگ، و مونیخ به سالزبورگ بازگشت. مجموئه این سفر موتزارت ۳ سال بطول انجامید.
پس از یک سال اقامت در سالزبورگ، در سال ۱۷۶۸، موتزارت ۳ سفر به ایتالیا رفت. سفر اول از دسامبر ۱۷۶۹ تا مارس ۱۷۷۱، سفر دوم از اوت تا دسامبر ۱۷۷۱، و در پایان از اکتبر ۱۷۷۲ تا مارس ۱۷۷۳ بود. موتزارت در طول این سفرها با آندره لوچِسی (Andrea Luchesi) در ونیس و جییُوانی باتیستا مارتینی (Giovanni Batista Martini) در بولونا اشنا شد و علاوه بر ان به عضویت اکادمی فیلارمونیک (Accademia Filarmonica) ایتالیا برگزیده شد.
یکی از اتفاقات بسیار جالب در این سفرها زمانی بود که موتزارت اهنگ ۱۲ دقیقهُ میزِره (Missere) ساختۀ گرگوریو آلِگری (Gregorio Allegri) که تحت پوشش و حفاضت [[واتیکانچچ بود را شنید. او پس از یک بار شنیدن این آهنگ، تمامی ان را از خاطره نوشت و پس از بازگشت به سالزبورگ اولین کپی غیر قانونی این اهنگ بسیار زیبا را چاپ کرد.
در تابستان سال ۱۷۷۳ موتزارت چندین بار به وین رفت تا شاید بتواند شغلی را در آنجا به دست آورد. در این زمان موتزارت اقدام به نوشتن یک رشته [[کوارتِتچچ و چند سمفونی مینماید.
این سنفونیها شامل ۲ عدد سمفونی از معروفترین سمفونیهای او، سمفونی شماره ۲۵ در سُل مینور (ک ۱۷۳d/۱۸۳) و سمفونی شمارۀ ۲۹در لا (ک ۲۰۱)، و قسمتی از ابتدای اپرایش به نام La Finta Giardinera (ک ۱۹۶) بودند. موتزارت در دورۀ سالهای ۱۷۷۴ تا ۱۷۷۷ در سالزبورگ به عنوان رهبر ارکستر اسقف مشغول به کار بود.
در این سالها کارهایش شامل تعداد زیادی سرناد، سونات برای کلیسا، تعداد گوناگونی مَس برای کلیسا از جمله مَس کُرُنِیشِن (Coronation Mass) و اولین کنسرت بزرگ پیانو او، کنسرت پیانوی شمارۀ ۹ (ک ۲۷۱) در سال ۱۷۷۷ بود.
در ۳ ژوئن سال ۱۷۷۸ موتزارت با همراهی مادرش سفری جدید به مونیخ، مانهایم، و پاریس کرد و در طول این مدت اهنگهای بسیار زیبایی برای فلوت و پیانو نوشت. او در همین موقع عاشق یک خوانندۀ اپرا با نام آلویزا وِبِر (Aloysia Weber)، خواهر بزرک کُنستانز وِبِر (Constanze Weber) همسر اینده اش شد.
مضافاً بر ان موتزارت در این سفرش با اهنگسازان بسیار پر نفوذ و مشهوری، از جمله یوهان کریستیَن باخ (۱۷۳۵-۱۷۸۲) (Johann Christian Bach) که یکی از بهترین دوستان وی شد آشنا گردید. کارهای باخ و ملاقات با او تاُثیر زیادی در موتزارت و کارهای آینده اش گذاشت. موتزارت در پایان این سفر، در پاریس، مادرش را از دست داد.
موتزارت در وین
در سال ۱۷۸۱ موتزارت به همراه کارفرمایش اسقف به وین رفت ولیکن به دلیل محدودیتهایی که اسقف در روش موسیقی موتزارت ایجاد میکرد از شغلش استعفا داد. پس از ان موتزارت به وین، شهر موسیقیدانان، رفت و در آنجا مشغول به کار آزاد شد.
او امیدوار بود که در حین انجام کار ازاد موفق به پیدا کردن شغلی دائمی شود. متاسفانه او هیچ گاه نتوانست در طول عمرش به این آرزویش برسد. البته در بین سالهای ۱۷۸۲ تا ۱۷۸۷ او زندگی بسیار مجللی در وین داشت. در تاریخ ۴ اوت ۱۷۸۲، بر خلاف عقیده پدرش موتزارت با کنستانز وِبِر (۱۷۶۲-۱۸۴۲) (Constanze Weber) در کلیسای سَن اِشتِفان (Saint Stephan) در وین ازدواج کرد.
ولفگانگ و کنستانز در طول زندگی مشترکشان صاحب هفت فرزند شدند که از انها فقط کارل توماس (۱۷۸۴-۱۸۵۸) (Karl Thomas) و فرانز هاویِر ولفگانگ (۱۷۹۱-۱۸۴۴) (Franz Xaver Wolfgang) توانستند سنین طفولیت را پشت سر بگذارند. کارل توماس و فرانس زاویر ولفگانگ هرگز ازدواج نکردند و صاحب فرزندی نگردیدند.
سال ۱۷۸۲ سال بسیار خوبی از نظر شغلی برای موتزارت بود. او اُپِرای دزدی از حرم سرا (ک ۳۸۱) (Die Entführung aus dem Serail) در این سال نوشت و شهرت زیادی پیدا کرد. پس از ان موتزارت چندین کنسرت برای پیانو نوشت و تمامی آنها را خودش از حفظ اجراء کرد.
در طول سالهای ۱۷۸۲ و ۱۷۸۳ موتزارت با ژوهانز سباستین باخ (Johann Sebastian Bach) و جورج فِرِدریک هَندِل (George Frideric Handel) تحط نظر بارُن گاتفرید فُن سوایتِن (Baron Gottfried van Swieten) بسیار سمیمی شد.
فُن سویتن دارای تعداد زیادی کار در سبک بارُک (Baroque) بود و هنرمندان جوان و موفق ان زمان را در منزل خود برای بحث و تبادل نظر در رابطه با موسیقی جمع اوری مینمود. سبک موسیقی بارک طوری در روح موتوارت اثر گذاشت که باعث تدوین دو اثر معروف خود: قسمتی از اپرای فلوت سحرامیز (ک ۶۲۰) و سمفونی شماره ۴۱ (ک ۵۵۱) شد.
در سال ۱۷۸۳ ولفگانگ و کنستانز یک سفر به سالزبورگ برای ملاقات لئوپولد که با ازدواج آنها مخالف بود رفتند و با برخورد سرد او مواجه شدند. این بی اعتنائی سبب تدوین یکی از شاهکارهای موسیقی جهان، مَس در سی مینور (ک a ۴۱۷) (Mass in C Minor) شد، متاسفانه ولفگانگ این کار را تمام نکرد.
این اثر برای اولین بار در سالزبورگ اجراء گردید و با مدیریت ولفگانگ، کنستانز تک خوان این اثر شد. موتزارت امیدوار بود که با شنیدن صدای کنستانز، در حین خواندن این اهنگ بسیار لطیف، روح پدرش را به عشق همسرش بکشاند.
در اوایل سالهای زندگیش در وین موتزارت با ژوزف هایدن (Joseph Haydn) اشنا و بعد دوست بسیار صمیمی شد. در زمانی که هایدن به وین میرفت، موتزارت و او با همدیگر در اجراء کوارتِت شرکت میکردند. موتزارت بعدها ۶ کوارتِت برای سازهای سیمی نوشت و همگی انها را به هایدن هدیه کرد.
هایدن پس از شنیدن این کوارتِتهای بی نظیر به لئوپولد میگوید «خداوند شاهد است و به عنوان یک مرد صادق، به شما می گویم که پسر شما بزرگترین اهنگسازیست که من می شناسم، هم شخصاٌ هم با اسم. او دارای سلیقه است، و علاوه بر ان، فهم عمیقی در اهنگسازی دارد.»
در طول سالهای ۱۷۸۲ و ۱۷۸۵ موتزارت تعداد زیادی کنسرت اجراء کرد که خودش تک نواز انها در کنسرتهای پیانو بود، و این کارها تعدادی از بی نظیرترین و زیباترین کارهای وی محسوب میشوند. اجرای این کنسرتها مبالغ زیادی برای موتزارت به ارمغان اورد.
پس از سال ۱۷۸۵ موتزارت تعداد کمتری کنسرت نوشت و اجراء کرد. گفته می شود که موتزارت در طول این دوران زندگیش به علت صدمه دیدن دستش نمیتوانست کنسرت اجراء کند.
از ۵۵ سمفونی ای که موتزارت نوشته است فقط ۴۱ سمفونی دارای امضای وی میباشند و تمامی انها از نظر هنر و تکنیک جزء شاهکارهای موسیقی جهان بشمار می آیند. از جمع ۲۷ کنسرت پیانوی موتزارت ۱۷ کنسرت او در وین نوشته شد و باقی انها را در طول سفرهای گوناگونش به امید به دست اوردن شغل مناسب نوشت. علاوه بر سمفونیها و کنسرتهای پیانو بسیار معروفش، موتزارت تعداد زیادی کنسرت برای کلارینت، اُبو، هُرن، فلوت، بَسِت هُرن، ویولا و ویلن نوشت.
در آن زمان تعدادی ساز مانند پانتومیم، هارمانیکای شیشه ای، و نوعهای متعد سازهای بادی وجود داشت، و موتزارت برای خیلی از این سازها که به دلیل پیشرفت در دنیای موسیقی دیگر نواخته نمی شوند هم موزیک ساخت. او ۲۳ کوارتِت برای ویلن (String Quartet)، در حدود ۱۹ سونات برای پیانو، چندین فانتزی، اَندَنته، دیوِرتیم، کواینتِت و هِکسِت، تعداد متعدّی کار برای کلیسا، و چندین مَس نوشت.
او علاقۀ زیادی به نوشتن اُپرا داشت و موزیک ۲۲ اُپرای بی نظیر را ساخت. امروز قطعات شیرین اپراهای او به نام اریا (Aria) به عنوان آهنگهای جداگانه خوانده میشوند.
موتزارت تحت تاُثیر عقائد روشنفکری (Enlightenment) اروپای ان زمان بود، و به این دلیل در سال ۱۷۸۴ عضو فراماسونها شد. او پدرش را همچنین به این سو کشاند و پیش از مرگ پدرش موفق شد که او را نیز به عضویت فراماسون در بیاورد. در اخرین اپرایش، فلوت سحرامیز (Die Zauberflöte) (ک ۶۲۰)، بعضی از مراسم فراماسونری را گنجانید. موتزارت، هایدن، و امانوئِل شیکِنِیدِر (Emanuel Schikaneder) همگی عضو یک لژ فراماسنی بودند.
موتزارت در طول عمرش با مسائل مادی گوناگونی برخورد کرد، و حتی پس از مرگش از این ضعف مالی زندگی او بهره برداریهای نا مناسبی گردید. او از سال ۱۷۸۴ تا سال ۱۷۸۷ زندگی خیلی مرفهی داشت، و محل زندگی اش یک منزل هفت اتاق خوابهُ بزرگ بود که امروزه به عنوای موزه برای بازدید عموم در دُمگاسه ۵ (Domgasse 5) وین پشت کلیسای سَن اِستِفان (Saint Stephan) قرار دارد. موتزارت در این منزل اپرای عروسی فیگارو (ک ۴۹۲) (Le Nozze di Figaro) را نوشت.
موتزارت و پراگ
موتزارت رابطهُ نزدیکی با شهر پراگ و مردم آنجا داشت. مردم پِراگ فیگارو را بر خلاف مردم شهر خودش با استقبال فراوان پذیرفتند. او میگوید: «پِراگیهایِ من مرا درک میکنند» (”Meine Prager verstehen mich”)، و این حرف او در بین مردم بهیمیا خیلی معروف شد. اپرای دُن خوان (ک ۵۲۷) (Don Giovanni) در تاریخ ۲۹ اکتبر ۱۷۸۷ در تاُتر استات (Theatre of the Estates) برای اولین بار اجراء شد. در سالهای اینده پراگیها کمکهای متعددی به او کردند.
مریضی و مرگ
مرگ موتزارت سبب سوژۀ داستانها، فیلمها، و گقتگوهای فراوان است. موسیقی دانان و محققین اعتقادات مختلفی در رابطه با مرگ او دارند. دقیقاٌ مشخص نیست که موتزارت در چه زمانی به بیماری و مرگ تدریجی خود واقف شد و ایا این درک تهثیری در کارهای او داشت یا خیر مشخص نیست.
افرادی که احساسی برخورد می کنند معتقدند که موتزارت به تدریج مریظ شد و طرز کار و سبک موزیکهای او تا حدی مرگ تدریجی او را ندبال می کند. بر خلاف این نظر، تعداد زیادی از محققین اعتقاد دارند که موتزارت بیماری ای نداشت و مریضی او به طور ناگهانی فرا رسید، و پس از ۲ هفته، جان وی را گرفت. این طرز فکر بیشتر بر اساس وضع روحی او در نامه ها و مکالمه های او با دوستان، برادران فراماسون، و همکارانش میباشد و مرگ او بیسار ناگهانی و غافلگیر کننده بود.
دلیل واقعی مرگ او هم نکته ای بسیار نا مشخص است. مدارک مرگ او مرگش را از تب مالاریا شدید (severe miliary fever / hitziges frieselfieber) نشان میدهند. این توضیح خیلی دقیق شرح حال موتزارت را با دید پزشکی امروزی توضیح نمیدهد.
تعداد زیادی از علاعم مرض او داشتن تریکُنُسِس، مسمومیت از جیوه، یا تب روماتیک را نشان میدهد. در تعدادی از انتشاراتی که امروز وجود دارند، نشان میدهند که پزشکان ان زمان سعی کردند که موتزارت را با هجامت درمان کنند.
موتزارت در حدود ساعت یک صبح ۵ دسامبر سال ۱۷۹۱ جان به جان افرین تسلیم کرد و به علت مریضی اش چندان سعی در اتمام اخرین کارش، رکوایم مَس در سی منینور (ک ۶۲۶) (Requiem Mass in C Minor)، نکرده بود. یک موزیسین جوان، از دانش آموزهای خود موتزارت، با نام فرانز خاویر ساسمایر (Franz Xaver Süssmayr)، با پافشاری و درخواست کنستانز باقی رکوئیم را تمام کرد. البته کنستانز از کسان دیگری هم مانند ژوزف اِیبلِر (Joseph Eybler) برای تکمیل رکوئم درخواست کرده بود.
موتزارت در یک گور برای مردم بی پول دفن شد، و به این دلیل خیلی از مردم فکر می کنند که او در زمان مرگش بی پول بود و کسی او را به خاطر نمی آورد. اما، بر خلاف این طرز فکر، با این که او شهرتی که یک موقعی در وین داشت را تا حدی از دست داده بود، با این حال کار و درامد نسبتاٌ کافی داشت و علاوه بر ان، مقدار زیادی کارهای گذشته اش در نقاط مختلف اروپا، خصوصاً پراگ، برایش منبع درامد بودند. زمان مرگش درامد سالانۀ او حدود ۱۰۰۰۰ فلورین، برابر با ۴۲۰۰۰ دلار امریکا (حدود سال ۲۰۰۶ میلادی)، بود و با این حساب جزو ۵% بالای مردم اروپای ان زمان زندگی میکرد.
متاسفانه موتزارت به علت ولخرجی زیاد کلیۀ درامد خود را خرج میکرد و باعث درخواست کمک مالی از دیگران میشد. مادرش میگفت: “وقتی ولفگانگ با کسی اشنا میشود، همهٌ هستی اش را در اختیار او میگذارد”. باید به توجح رسانده شود که به دلیل قوانین سال ۱۷۸۴ اتریش او هیچ گاه در گور شراکتی دفن نشد.
محل دقیق دفن او در قبرستان سَن مارکس (Saint Marx cemetery) پس از چند سال گم شد، اما در محلی که حدس زده میشود بدن او در شب ۵ دسامبر ۱۷۹۱ به خاک سپرده شد امروز یک سنگ قبر وجود دارد.
علاوه بر ان، در زنترال فریدهُف (Zentralfriedhof) یک تابوت خالی برای احترام به او دفن شده است. در سال ۲۰۰۵ تحقیقات ژنتیکی که روی جمجمۀ ای که خیلی از مردم فکر می کردند تعلق به موتزارت داشت نتوانست صابت کند که ایا این جمجمه واقعن جمجمۀ این مرد بی نظیر هست یا نه.
در سال ۱۸۰۹ کنستانز با جورج نیکولاس وُن نیسِن (۱۷۶۱-۱۸۲۶) (Georg Nikolas von Nissen) ازدواج کرد. نیسِن که علاقۀ خاصی به موتزارت داشت، برای دلائلی که خیلی مشخص نیست، تعقیراتی در نامه های موتزارت میدهد و اولین زندگی نامۀ موتزارت را مینویسد.
بیوگرافی حامد نیک پی داور برنامه استیج
بیوگرافی حامد نیک پی +تصاویر حامد نیک پی
حامد نیک پی، خواننده و آهنگساز ایرانی
بیوگرافی حامد نیک پی
حامد نیک پی (زاده ۱۳۵۶ در تهران) آهنگساز و خواننده ایرانی مقیم آمریکا ست. از وی تاکنون آلبومهای “گذر تنها” و “آسوده” و “دیوانه تر” منتشر شده است.
حامد نیک پی در آلبوم “رومی ۱” با پدرام درخشانی همکاری کرده و به عنوان خواننده در آن اثر حضور داشته است. حامد نیک پی فارغ التحصیل رشته موسیقی از دانشگاه سوره است. او اولین حضورش با گروه رومی بود و در کنسرتهای این گروه حضور داشت. همچنین با گروه «مسعود حبیبی» به هند سفر کرد و در جشنواره «جهان خسرو» خواند.
حامد نیک پی زاده ۱۳۵۶ در تهران است
حامد نیک پی در آلبوم “رومی ۱” با پدرام درخشانی همکاری کرده است
حامد نیک پی هماکنون در آمریکا به سر میبرد و در زمینه تدریس موسیقی سنتی مشغول به کار است. شاید باور کردنش سخت باشد. خواننده آلبوم «رومی ۱» بعد از آن استقبال کم نظیر از این اثر و پدرام درخشانی، از کشور خارج شود و تنها به آموزش آواز بپردازد. او کنسرت های زیادی را در آمریکا و اروپا روی صحنه برده است.
عکس های حامد نیک پی
حامد نیک پی فارغ التحصیل رشته موسیقی از دانشگاه سوره است
حامد نیک پی در یکی از گفتگوهای خود با یکی از رسانه های ایرانی خارج از کشور درباره دغدغه های این روزهایش گفته: «بعضی وقت ها در آهنگ هایی که به صورت تصنیف نوشته می شود، تکنیک هایی بوده که فی البداهه اتفاق افتاده. من بعدا روی آنها فکر کرده ام و سروسامانی به آنها داده ام. سعی کرده ام منسجم تر در آن آهنگ استفاده کنم. یک بار با شعر زنده یاد مشیری، یک بار با صدای پای آب سهراب سپهری… بوده که مثلا با دو تحریر مختلف اجرا کرده ام.»
عکس های حامد نیک پی
تصاویر جدید از حامد نیک پی
حامد نیک پی در زمینه تدریس موسیقی سنتی مشغول به کار است
کالین فرث + بیوگرافی و عکس
زندگی نامه کالین فرث ، بازیگری که از موفقیت می ترسد ! + عکس
کالین فرث
چیزی از جنس بازندگی در کالین فرث هست. چیزی که قهرمانانه نیست. چیزی از جنس سکوت به جای صدا. انفعال به جای عمل. چیزی از جنس بازندگی حتی وقتی نقش برنده ها را بازی می کند. حتی وقتی در نقش دارسی ازخودراضی بازی می کند.
نقشی که تلویزیونی بود اما سینما او را با آن کشف کرد. دارسی چه جور آدمی است؟ یک خودشیفته خوش قلب که روی لبه منفوربودن راه می رود. آدمی که به شکل معصومانه و کودکانه ای فکر می کند خداست. فکر می کند هیچ وقت نخواهدباخت و طرد نخواهدشد و «نه» نخواهید شنید. غافل از این که خواهدشد و خواهد شنید. غافل از این که درون همه ما بازنده ای زندگی می کند. بازنده ای که می شود او را درک کرد، بخشید و دوست داشت.
بازنده ای که اگر اجازه پیدا کند بیرون بیاید و خودش را نشان بدهد، می تواند شبیه کالین فرث باشد. کسی که دوستش داریم. چون طرف انسانی ما را بازی می کند. طرف آسیب پذیر، ترسان، دستپاچه و تنهای ما را. نویسنده جدافتاده تنها با دستیاری پرتغالی که کلمه ای از حرف های او را نمی فهمد در «درواقع عشق»، نقاش مقروض رمانتیک کم کلام، با یک فوج بچه در «دختری با گوشواره مروارید».
استاد دانشگاه داغ دیده منزوی در «مرد مجرد». پدر عیالوار مستاصل در «پرستار مک فی»، پادشاه الکن در «سخنرانی پادشاه» و حتی مامور مخفی در «کینگزمن» (جنتلمنی که مجبور است بیشتر از آن چیزی که می خواهد و می پسندد بی رحم باشد).
«این مرد نمی تواند حرف بزند اما باید بزند. این خواسته اش یا تمایلش نیست. وظیفه اش است. رو به رو شدن با سکوت. کشتی گرفتن با سکوت. هیچ عنصر قهرمانانه ای در این موقعیت وجود ندارد. این یک موقعیت خیلی انسانی است». توصیفی که در حرف های فرث درباره خیلی از نقش هایش می شنوید؛ «فیلمنامه «مرد مجرد» را که خواند ترسیدم.
این متن پر از سکوت بود و سکوت می تواند مثل یک شکنجه باشد. زخمی ات کند. و در عین حال می تواند محافظتت کند. ازش می ترسیدم اما قبولش کردم. شاید خودم را انداختم توش که ترسم تمام شود». شجاعتی که فروتنانه توصیف شده است و شاید واقع گرایانه.
فرث در مصاحبه ای در جواب این سوال که آیا فکر می کند جذاب است گفته «نمی دانم. مثل این که چیزی دارم که آدم ها از آن خوششان می آید اما به هر حال چیزی نیست که خودم بتوانم توی آینه ببینمش». آدم نمی تواند وسوسه نشود و او را با مارچلو ماسترویانی مقایسه نکند. مردی که جذاب است چون نمی تواند. چون مردد است. چون می ترسد. چون بازنده درون ما را به رسمیت می شناسد و در نمایش آن، با بندبازی میان تصمیم و ترس، فروتنی و غرور، بلاهت و هوش، سکوت و صدا کاری می کند که بتوانیم درکش کنیم و دوستش داشته باشیم. آن چیز یا کسی که توی آینه نمی توانیم ببینیمش.
فضیلت فرث بودن
کالین فرث از چهارده سالگی می دانست که می خواهد بازیگر شود. بعدها وقتی به مدرسه درام لندن رفت و بازیگر کاربلدی شد در یکی از مصاحبه هایش گفت «عاشقی، تجربه دردناک و نابودکننده ای است»، اما کمی بعدتر با بازی در فیلم «سخنرانی پادشاه» ثابت کرد که نه عشق بلکه کلام و حرف زدن از دردناک ترین تجاربی است که برتی (فرث) باید با آن گلاویز بشود و جان به در ببرد. جرج پنجم باید تخت سلطنت را به پسرانش واگذار کند، اما یکی از وارثانش عاشق بیوه زنی شده و دومی هم الکن و خجالتی است.
این بار راه رسیدن به سلطنت نه با گوش بری و گردن زنی، که با آویختن به کلمات مهیا می شود درست مثل عاشقی کردن. در عاشقی هم باید دل سنگ محبوب را به سحر کلمات، موم کرد و دشواری «گفتار» و «عشق» از این سراست. عاشق در حضور محبوب، الکن می شود و بازیگر نوپا هم در مقابل تماشاگر حریص. جرج پنجم خطاب به برتی می گوید: «از وقتی رادیو اومده ما دیگه بازیگریم نه پادشاه». و «سخنرانی پادشاه» درباره اولین بازی برتی در نقش پادشاه انگلستان است.
لیونل (جفری راش) درمانگر برتی برای تمرین، نمایشنامه هملت را به دست برتی می دهد. بازیگری، همان تله موشی است که هملت با آن شاه قاتل را شناخت و در «سخنرانی پادشاه» هم همین طور. در هملت شاه بد، شاه قاتل است و در «سخنرانی پادشاه» شاه بد، شاه الکن است.
انگار همه برتی را برای بازی بزرگی آماده می کنند. اما برتی به عریانی همان پادشاه لختی است که به میان مردم رفت و انتظار تحسین هم داشت با این تفاوت که یکی لخت است و دومی الکن. برتی باید هیولای سکوت را گردن بزند وگرنه سلطنت انگلستان بر باد می رود چون یک پادشاه خوب، یک بازیگر حراف است.
اما گردن زنی سکوت در کنف افشاست. باید حرف بزنی و افشا کنی تا پرده های آویخته سکوت پایین بیفتند. در جایی از فیلم وقتی لیونل روی صندلی سنت ادوارد می نشیند، برتی با هراس و حرص نزدیک لیونل می رود و از او می پرسد: «می دونی روی چی نشستی؟» لیونل می گوید: «خب معلومه، روی صندلی!» برتی با حرص می گوید: «از روی صندلی پاشو. زود باش».
لیونل می گوید: «چرا باید بلند شم؟» برتی داد می زند: «چون من پادشاهم و باید به حرفم گوش بدی». اما گوش لیونل به این نقل و فریادها بدهکار نیست تا این که برتی فریاد می کشد: «گوش کن، دارم باهات حرف می زنم!» و ناگهان غول لکنت از پا می افتد. «سخنرانی پادشاه»، بیش از هر چیز درباره بازیگری است و این قلمرو در کنترل کالین فرث قرار گرفته و زیر پاهای او محکم شده است.
کالین فرث گرما و سرمای فیلم را تعدیل می کند. هوای معتدل، ذات بازیگری فرث است. او نه آن گلوله آتشینی است که با ورودش به صحنه، همه اجزا شعله بگیرند نه سرمای زمهریر است که با آمدنش باقی عناصر را از پویایی بیندازد. اما با ورودش همه حواس، هوشیار و جمع می شوند تا توطئه بعدی رسوا بشود. گزاف نیست اگر بگوییم او هیچکاک بازیگران است. وقتی در فیلم «سخنرانی پادشاه»، برتی از راهروهای باکینگهام عبور می کند تا به محل ضبط صدا برسد، طوری قدم بر می دارد که مخاطب تصور می کند پادشاه در حال نزدیک شدن به چوبه دار است.
به قول راجر ایبرت نمی شود دست کالین فرث را خواند. گویی چشمان فرث خواندنی نیستند. نمی توان با اتکا به این چشم های پیش بینی ناپذیر، فصول بعدی را خواند یا حدس زد. در «مرد مجرد»، فرث (یا جرج فاکنر) عاشق دل شکسته ای است که محبوبش را در اثر سانحه تصادف از دست داده و حالا در گرداب اندوه غرق شده.
جرج که هنوز با فقدان محبوبش کنار نیامده تصمیم می گیرد. در پایان روز خودکشی کند، اما ناگهان شارلوت (جولین مور) یکی از رفقای دیرینه اش با او تماس می گیرد و از جرج می خواهد تا به دیدار او برود. در مهمانی شام، جرج با حرف های شارلوت متوجه خیانت محبوب مرده اش می شود اما تماشاگر هرگز نمی تواند با توسل به چشمان فرث پی ببرد آیا او از خودکشی صرف نظر می کند یا خیر.
در پایان فیلم وقتی اسلحه جرج پیش دوستش دیده می شود مخاطب آهی از سر خاطرجمعی می کشد که چه خوب شد که نمرد، که ناگهان جرج به رعشه می افتد و می میرد اما نه با گلوله تفنگ، که به خاطر حمله قلبی. انگار مرگ سرنوشت جرج است که از آن حذر ندارد و حتی اگر خودکشی هم نکند، باید بمیرد. از این سبب است که ایبرت معتقد است با خیره شدن به چشمان فرث نمی توان افکار او را خواند. فرث به سیاق کهنه کاران، کارت برنده اش را رو نمی کند. ذره ذره تماشاگرش را مشتاق می کند.
سختی کار فرث در «مرد مجرد»، نمایشی موقر و کم حرف از خلوت مرد میانه سال و عاشقی است که خودش می داند در حال سپری کردن آخرین روز زندگی اش است. مردی که در دهه شصت زندگی می کند و علی رغم محیطی که در آن تربیت شده، پی زندگی خلاف عادت را تنش مالیده است.
«مرد مجرد» بدون هیچ تمرینی و طی ۲۱ روز فیلمبرداری شد. تام فورد میزانسنی به بازیگران نداد، به عوض آنها را آزاد گذاشت. فرث درباره تجربه اش در این فیلم می گوید: «فورد نگفت چه کار بکنم یا نکنم، فقط من رو آزاد گذاشت. احساس کردم فرصتی به م داده شده که باید ازش بهره ببرم و کاری بکنم؛ فرصتی که در اختیار اغلب بازیگران قرار نمی گیره.»
در «دختری با گوشواره مروارید»، فرث در نقش ورمیر نقاش ظاهر می شود؛ نقاشی کم حرف و کم کار که کلماتش رنگ اند. انگاری کلمات، چالش فرث هستند. آدم های کم حرف یا الکنی که در کارنامه بازیگری اش دیده می شوند کم نیستند. فرث برای بازی در نقش ورمیر، مجموعه آثار ورمیر را مطالعه کرد، طوری که در انتها به ورمیرشناس خبره ای بدل شده بود.
اسکارلت جوهانسون، هم باز فرث در «دختری با گوشواره مروارید»در مصاحبه ای گفته: «فرث طوری بازی می کنه که انگار همه نقاشی ها رو خودش کشیده». شیوه فرث همدلی یا یکی شدن با نقشی که بازی می کند نیست، او هر نقشی را مطالعه و بررسی می کند. کما این که در «دختری با گوشواره مروارید» در نقش عاشق ظاهر نمی شود بلکه در مقام نقاشی ظاهر می شود که به یکی از مدل های نقاشی اش دل بسته است.
در سریال تلویزیونی «غرور و تعصب» و فیلم سینمایی «خاطرات بریجیت جونز» که اقتباسی از رمان «غرور و تعصب» جین آستین بود، خودش را مکلف به خواندن کتاب آستین ندید بلکه گونه آقای دارسی را مطالعه و نقش را بازی کرد. علی رغم این که کتابی از آستین نخوانده بود، نقش دارسی را پذیرفت و بعدها به قدری شیفته آستین شد که وقتی در مصاحبه با یکی از مجلات فرانسوی از او پرسیدند زنان مهم زندگی است چه کسانی هستند، پاسخ داد: مادرم، همسرم و جین آستین.
یکی از بهترین دارسی ها را کالین فرث بازی کرده است. شاید یکی از لحظات نادر و فراموش نشدنی بازی کالین فرث لحظه ای است که او (دارسی) در برکه ای شنا می کند و با لباس های خیس و ظاهر آشفته بر درگاه خانه الیزابت ظاهر می شود تا به زن بگوید هرچند مرد مغروری است اما عاشق او شده. بعدها در «بیمار انگلیسی» هم در نقش شوهری عاشق اما حسود ظاهر شد که رضایت داشت همسرش (کریستین اسکات توماس) به دست خودش بمیرد تا این که به دستان دیگری سپرده شود.
در کارنامه بازیگری کالین فرث جوایز اسکار، گلدن گلوب، بفتا و چندین جایزه معتبر دیگر دیده می شود، اما او ستاره ای است که همه تلاشش را صرف این می کند تا شهرتش کمرنگ تر شود.
به نظر فرث «بازیگری بچگانه است. از خواب بیدارت می کنن، سوار ماشینت می کنن و می ری سر کار. اونجا هم لباس هات رو به ت می پوشونن. دقیقا مث یه بچه هیجده ماهه باهات رفتار می کنن». پدر و مادر فرث در محیطی آموزشی کار می کردند که از ظواهر اشرافی و مکش مرگ مایی دور بود. خود او در جایی گفته: «موفقیت به اندازه شکست، ترسناک است». چنین محیط آموزشی روی تربیت فرث تاثیر بسیاری داشت، چنان که او هر نقشی را بررسی و مطالعه می کرد.
کالین فرث در کودکی مجبور بود به خاطر شغل پدر و مادرش به کشورهای مختلفی سفر کند. او تا چهارسالگی در نیجریه زندگی می کرد و به خاطر نحوه تربیتش همواره نسبت به مردم احساس مسئولیت می کرد. او از اخراج پناه جویانی که به جمهوری کنگو می رفتند جلوگیری کرد و به قبایل منطقه کمک های زیادی رساند.
فرث در یکی از مصاحبه هایش گفته است: «والدین و اجداد من یا تدریس می کردند یا پزشک و کشیش بودند. به همین خاطر احساس مسئولیت و کار برای دیگران با من رشد کرده. در نتیجه کاری که می کنم نوعی فضیلت نیست، بلکه نتیجه نحوه تربیت من است». شاید از سر چنین تربیتی است که شیوه بازی کالین فرث خالی از طمطراق اما دل نشین و از سر صبر و متانت است. انگار او یکی از ماست که نمی خواهد بازی کند بلکه می خواهد خودش باشد؛ خودی که از موفقیت هم به قدر شکست می ترسد.
غرور و تصعب (Pride & Prejudice)؛ ۱۹۹۵
کالین فرث در ۳۵ سالگی با این مینی سریال ۳۲۷ دقیقه ای به ستاره ای محبوب تبدیل شد. او قبل از غرور و تعصب بازیگری معمولی بود که نقش هایش در فیلم ها و سریال های مختلف چندان دیده نشده بود. آقای دارسی این مینی سریال انگلیسی پرمخاطب نامش را سر زبان ها انداخت و او را به عنوان بازیگری خوش چهره و خوش بیان شناساند. محبوبیت سریال باعث شد فرث تا سال ها همچنان به عنوان آقای دارسی شناخته شود و نقش های جدیدش در فیلم های غیرتاریخی با استقبال مواجه نشود.
——————————————————————————–
درواقع عشق (Love Actually)؛ ۲۰۰۳
نقش کمدی بهترین راهی بود که فرث می توانست با آن سایه سنگین دارسی «غرور و تعصب» را کمرنگ کند و توانایی های دیگرش را به نمایش بگذارد؛ به خصوص یک نقش کلیدی در یک کمدی رمانتیک. فرث در اینجا نقش مرد بخت برگشته ای به اسم جیمی را بازی می کند که شکست عشقی اش را با یک عشق جدید جبران می کند و در نهایت به یک جور شیدایی غبطه برانگیز می رسد.
——————————————————————————–
دختری با گوشواره مروارید (Girl with a Pearl Earring)؛ ۲۰۰۳
فرث برای این نقش تحقیقات زیادی انجام داد، تکنیک های اولیه نقاشی را یاد گرفت و برای بازسازی چهره ورمیر به سراغ هر منبعی که پیدا می شد رفت ورمیر در فیلم نقاش کاربلدی است که زنی حسود دارد و بچه هایی پرسروصدا. با این حال همچنان پیش می رود و می خواهد کار خودش را انجام دهد. پیتر ویر که «دختری با گوشواره مروارید» اولین فیلمش محسوب می شد گفته بود تلاش کرده تصاویر فیلم را شبیه نقاشی های ورمیر کند و جلوه ای خاص به آنها ببخشد.
——————————————————————————–
مامامیا! (Mamma Mia)؛ ۲۰۰۸
«مامامیا!» از معدود تجربه های رادیکال کارنامه کارلین فرث است. حضور او هم مانند حضور مریل استریپ در این فیلم موزیکال خبری شوک آور بود و خیلی ها نسبت به نتیجه اش بدبین بودند.
فیلم که به نمایش درآمد مشخص شد فرث و دیگر بازیگران فیلم کار خودشان را به خوبی انجام دادند، اما به دلیل فیلمنامه نه چندان جذاب، حاصل کارشان خیلی به چشم نیامده است. با این حال کلیپ های آوازخوانی بازیگران و ترانه های بامزه شان بیشتر از خود فیلم دیده شده است.
——————————————————————————–
مرد مجرد (A Single Man)؛ ۲۰۰۹
«مرد مجرد» درست در زمانی ساخته شد که کالین فرث بعد از دو دهه تجربه در سریال ها و فیلم های مختلف در بازیگری به کمال رسیده بود. حالا او یکی از قبال اعتناترین بازیگران مرد انگلیسی هزاره جدید محسوب می شد. نقش دشوار جرج فالکانر در این فیلم بدون صدای دل نشین و غم گرفته فرث روی تصاویر لطفی نداشت.
همینطور بدون چشم های سرشار از اندوه او که مخفیگاه مطمئنی برای اشک های سرازیر نشده اش بودند. هرچند به دلیل همین نقش برای اولین بار تا نامزدی بهترین بازیگر مرد نقش اول اسکار پیش رفت، اما خود فیلم به دلیل مضامین حساسیت برانگیزش چندان دیده نشد و فروش زیادی هم نکرد.
——————————————————————————–
سخنرانی پادشاه (The King’s Speech)؛ ۲۰۱۰
جرج ششم در «سخنرانی پادشاه» یک شاه نقش برای کالین فرث بود. نقشی که نشان دهنده همه توانایی های تحسین برانگیز مرد نقش اول را هم نصیبش کرد. شکنندگی جرج ششم به خاطر لکنت زبان حسی بود که فرث در انتقال آن سنگ تمام گذاشت. هنرنمایی او در این فیلم طوری بود که کسی در استحقاق او برای دریافت جایزه اسکار شک نکرد.
——————————————————————————–
تعمیرکار، خیاط، سرباز، جاسوس (Tinker Tailor Soldier Spy)؛ ۲۰۱۱
هیچ چیز به اندازه حضور بازیگران توانمند نمی توانست کمک حال این درام جاسوسی- معمایی باشد؛ بازیگرانی که بتوانند با قدرت بیان و میمیک های کنترل شده حس و حال سرد و خوفناک فیلم را به خوبی منتقل کنند. کالین فرث قطعا یکی از همین بازیگران بود که در کنار گری اولدمن جزو برگ برنده های فیلم به حساب آمد و عیار تیم بازیگران آن را چند پله بالا برد. به خصوص با صورتی که در این فیلم عامدانه بی حس و حال شده و به اقتضای شغلش سردی خاصی پیدا کرده بود.
——————————————————————————–
گامبیت (Gambit)؛ ۲۰۱۲
«گامبیت» از فیلم های کوچک اما قابل اعتنایی است که هر بازیگر بزرگی میان پروژه های پرزحمتش کار می کند تا نفسی تازه کند و اوقات خوشی را برای خودش در حین کار فراهم کند. نقش هری دین برای کالین فرث چالش بزرگی نبود. تنها چالش او شاید بازی در نقشی بود که چنددهه قبل مایکل گین به شکلی تماشایی از عهده اش برآمده بود. با این حال کاراکتر دل نشین و لحن سرخوشانه و شوخ و شنگ فرث به مهم ترین برگ رنده «گامبیت» تبدیل شد. فیلم بدون او قطعا خیلی زود فراموش می شد.
——————————————————————————–
جادو در مهتاب (Magic in the Moonlight)؛ ۲۰۱۴
«جادو در مهتاب» به فیلم بزرگی تبدیل نشد اما تقریبا همه تماشاگران آن اتفاق نظر داشتند که کالین فرث در ساخت لحن شوخ و شنگ وودی آلن در این فیلم نقش تاثیرگذاری داشته است. فرث به اقتضای نقشش (یک شعبده باز) باید آدمی قانع کننده هم به نظر می رسید که او با تکیه بر صدا و لهجه جذابش به خوبی از عهده اش برآمد. او از طرف دیگر باید آدمی عاشق پیشه هم به نظر می رسید که در اینجا مکث ها و نگاه های همیشه جذابش به کار آمدند و نتیجه را تا حد زیادی قابل قبول کردند.
——————————————————————————–
کینگزمن: سرویس مخفی (Kingsman: The Secret Service)؛ ۲۰۱۴
فرث در ۵۴سالگی با بازی در این فیلم یکی از دشوارترین نقش هایش را تجربه کرد. او از اول تصمیم گرفته بود تا جایی که می تواند بدون حضور بدلکار در صحنه های اکشن بازی کند و در نهایت هم توانست هشتاد درصد این صحنه ها را به نام خودش ثبت کند.
از طرف دیگر برای رسیدن به آمادگی جسمی لازم به شش ماه تمرین بی وقفه تن داد که هر روز ساعت ها وقتش را می گرفت. نتیجه تبدیل به یک کمدی اکشن دلچسب شد که خیلی ها از تماشایش به وجد آمدند، اما خود فرث اجازه نداد پسرهای یازده و سیزده ساله اش به تماشای آن بنشینند.
بیوگرافی و زندگینامه کامل از طناز طباطبایی + عکس
نام : طناز
نام خانوادگی : طباطبایی
تاریخ تولد : ۱۳۶۲/۲/۲
محل تولد : تهران
تحصیلات : فارغ التحصیل کارگردانی تئاتر
تاهل: مجرد
——————————————-
طناز طباطبایی در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۶۲ در محله نیاوران تهران متولد شد.
دوران کودکی طناز طباطبایی
بر خلاف تشابه چهرهاش با بهنوش طباطبایی نه تنها هیچ نسبتی با او، بلکه با هیچکدام از طباطباییهای سینمای ایران نسبتی ندارد.
تنها خواهر او لیلا نام دارد و به خواهرش خیلی علاقهمند است و از او بزرگتر است، که در سینما هیچ فعالیتی ندارد، بلکه شغل اصلی او مترجمی زبان است.
طناز طباطبایی مجرد است و بسیار اهل خانه و خانواده است، مادرش را بسیار دوست دارد و به او شدیدا وابسته است، کارگردانی تئاترخوانده، با موسیقی آشنایی دارد و گیتار میزند،
مدتی هم کار نقاشی میکرد، پدرش در عرصه تجارت آدم بسیار موفقی است و نیز در زمینهی موسیقی فعالیت دارد، در کلاسهای آزاد بازیگری شرکت کرده بود که هنوز یک ماه از کلاسهایش نگذشته بود برای بازی در «جوانی» سعید سلطانی انتخاب شد و اولین بازی خود را در سال ۸۰ انجام داد که در آن سریال ۱۸ ساله بود. خانوادهاش برای ورود او به عرصه بازیگری مخالفتی نکردند و بیشتر همراهش بودند.
پدرش به او گفته بود: من دوست ندارم تو از کوچه و بازار بازیگر شوی. دوست دارم تحصیلات آکادمیک داشته باشی و طناز طباطبایی تصمیم گرفت در دانشگاه کارگردانی نمایش و تئاتر بخواند.
خانوادهای دارد که همیشه به او چند گزینه میدهند و میگویند انتخاب کن و هیچگاه دست و پای او را برای انجام کاری نمیبندند. او در ۱۸ سالگی گواهینامه گرفت. بجز بازیگری در دیگر عرصههای هنر از جمله موسیقی و نقاشی آشنایی دارد. گیتار میزند و گاهی نقاشی میکند، کم و بیش نزد پدرش در عرصه بازرگانی فعالیت میکند.
اهل غرور و کلاس گذاشتن نیست، دوستان اندک و گزیدهای دارد. به روانشناسی عشق میورزد. انسان جسور و آینده نگریست و از زندگی عادی تنفر دارد. در اوقات فراغت خود به گالریهای عکس و نقاشی میرود، همینطور فیلم تماشا میکند و کتاب میخواند.
میگوید زیاد آدم معاشرتی نیست. منطق خاص خودش را دارد و براساس آن عمل میکند، حالا میخواهد بقیه خوششان بیاید یا نیاید. کمی عصبی است و به روانشناسی هم علاقه دارد. اصولاً آدم عجیبی نیست، اما عجیب است!
طناز طباطبایی فکر میکند الان در حد خودش میتواند آدم موفقی باشد، اما حالاحالاها با آن موفقیتی که ته ذهنش را قلقلک میدهد فاصله دارد. زیاد کتاب میخواند و بیشتر نمایشنامه. «خاطرات یک گیشا» و «بادبادکباز» را خیلی دوست دارد و این کتابها روی او تأثیر زیادی گذاشتهاند.
از نظر تصویری و سریالی اولین کار او مجموعه “میوه ممنوعه” است. اما بطور حرفهای سه کار سینمایی قبل از این سریال داشته است. “در چشم باد”، “چهارانگشتی”، “جعبه موسیقی” که هیچکدام هنوز اکران نشدهاند. از دیگر فیلمهای توقیفی که او در آنها نقش داشته است، میتوان “پریناز” و “گزارش یک جشن” و شخصیت رادیکال و متفاوتش در “زندگی خصوصی” را نام برد.
قبل از “میوه ممنوعه” هم پیشنهاد تلویزیونی داشت اما چون به سینما علاقه داشت، پیشنهادات تلویزیونی را قبول نمی کرد. اما زمانی که فتحی پیشنهاد بازی در “میوه ممنوعه” را داد به علت علاقمندی به ایشان حضور در این سریال را پذیرفت.
از معیارهای انتخاب نقش برای او ویژه بودن کاراکتر است و یک سری حرفهایی که کاراکترهای دیگر نمیتوانند آنها را بزنند. اما نقشهای متفاوت وابسته به حال و هوای آن فیلم و داستان است، شیوه انتخاب ثابتی یا شیوه کار ثابتی ندارد.به گفته خودش:”بستگی به فیلمنامه دارد” بازی در نقش یک سگ قطعا تجربه ای متفاوت برای هر بازیگری است. دیدن بازی ستارهای مشهور در نقش یک سگ هم تجربه ای متفاوت برای علاقمندان به بازیگری و هنرهای نمایشی است. طناز طباطبایی ، ستاره سینما، با بازی در نقش “میلو” سگ محبوب «تن تن» روی دیگری از تواناییهایش را به نمایش گذاشته است. طباطبایی با کارنامه کاری درخشان و قابل دفاعی که ارائه داده است ثابت کرده از شیفتگان تجربههای متفاوت است.
بیشتر به سینما علاقمند است و عاشق پرده نقره ایست. به نظر او سینما سبک بازی و ژانرو مدل متفاوتی از بازی را میطلبد، نمی توان این دو را با هم مقایسه کرد زیرا شبیه به هم نیستند.
طناز طباطبایی در سی و یکمین جشنواره بین المللی فیلم فجر با فیلم جنجالی و بحث برانگیز “هیس دخترها فریاد نمی زنند!” در نقش دختری که مورد تجاوز و آزار و اذیت جنسی قرار گرفته حاضر شد. تجربه بازی در تئاتر را داشته است. در این رابطه میگوید:” فضای تئاتر نسبت به سینما به من اجازه تجربه بیشتری میدهد. به اضافه اینکه من آن تجربیاتی که برای ورود و شناخت و یادگیری بازیگری در مدیوم سینما و تلویزیون لازم داشتم را پیدا کردم. در نمایش “درس” آقای مهرجویی و بعدتر نمایش «کمی بالاتر»، به کارگردانی آروند دشت آرایی، من هنوز مدیوم تئاتر را خوب نمیشناختم و کمی با آن برخورد سینمایی میکردم. اما در این کار به خصوص، “تن تن و راز قصر موندوس”، یک شب هایی با تماشاچی بی واسطه حرف میزنم و این تجربه نفس به نفس بودن با تماشاگر را واقعا دارم لمس میکنم.” او به اصل ” کم دیده شدن ولی خوب دیده شدن” بسیار معتقد است. و ترجیح میدهد ۱۰ نفر مخاطب در تئاتر داشته باشد اما همان ده نفر متفاوت بودن نقش او را تایید کنند تا در سینما مخاطبی میلیونی داشته باشد و آنطور که باید و شاید عمل نکند.
به گفته خودش اصلا به ازدواج فکر نمیکند و اگر فرزندی هم داشته باشد خودش را بیشتر از فرزندش دوست خواهد داشت و به شدت از پیر شدن هراس دارد و دوست دارد همیشه جوان و شاداب باشد. نه تنها از پیرشدن جسم که از پیرشدن فکر نیز میترسد و از یک جا ماندن و بیهوده بودن متنفر است و میگوید:”اگر روزی بدانم که دیگر نمیتوانم کار کنم دچار افسردگی حاد خواهم شد.”!!!
بخشی از مصاحبه طناز طباطبایی:
این روزها مهمترین دغدغه طناز طباطبایی چیست؟
– کهنه نشدن. من از پیر شدن میترسم. از ذهن پیر میترسم. از جسم پیر میترسم.
چند سالتان است؟
– متولد سال ۶۲ هستم اما این مربوط به سن من و لب مرز ۳۰ بودن نیست. من ۱۸ سالگی هم که گواهینامه گرفتم و فکر کردم که دیگر خیلی بزرگ شدم سریع این فیلم از ذهنم عبور کرد که یعنی دارم پیر میشوم و هر روز که جلو میروم بیشتر و بیشتر از این فرسودگی و کهنه شدن میترسم.
هیچ وقت این ترس را هم دارید که وای الان ۳۰ سالم شد. هنوز ازدواج نکردم یا هنوز بچه ای ندارم؟ نگران نیستید برای مادر شدن دیر شود؟
– این حرفی که الان می خواهم بگویم خیلی حرف رادیکالی است شاید خیلی ها با من مخالف باشند و البته خیلی مسئله شخصی است ولی تصورم این است که با ازدواج و بچهدار شدن و با هر چیزی که از این دست به من اضافه میشود انگار که من یک مرحله عقب میروم و این حس کهنگی به من دست خواهد داد که حالا دیگر الان تمام شدم و بچهام از من مهمتر است. الان خودت نباید غذا بخوری و اول باید بچه ات را سیر کنی. الان جیب خودت ممکن است خالی باشد اما جیب بچهات باید پر باشد. خودت نباید فلان کار را کنی که شوهرت بتواند فلان کار را کند. الان مجبوری کار نکنی چون بچه کوچک داری و … راستش را بخواهید من یک ذره خودخواهم، نه خیلی خودخواهم. این خیلی خودخواه بودن و ترس از کهنه شدن باعث میشود که محتاط باشم. همیشه دوست دارم جوان باشم و تازه باشم و همه چیز تازه باشد. این خیلی خطرناک است چون فکر می کنم اگر یک روزی کهنه شوم و به این باور برسم که کهنه شدم دچار افسردگی خیلی حاد میشوم که حتی ممکن است بلایی سر خودم بیاورم. همه آرزوی زندگیام هم همین است که خداوند این تازگی را از من نگیرد.
و برای همین میخواهی این مراحل ازدواج و بچهدار شدن و تشکیل خانواده را بگذارید برای بعدتر؟
– نه اینکه بعدتر، اصلا هیچ وقت به آن فکر هم نمیکنم، هرگز. عشق مادر و فرزندی و عشق به خانواده، عشقی طبیعی و در نهاد بشر است ولی چیزی که من میگویم کمی متفاوت است. نمیدانم شاید من یک مقدار کمی خودشیفتگی بازیگری دارم و این چیزی است که به نظرم همه بازیگران دارند و اگر نداشته باشند اصلا نمیتوانند بازیگر شوند. آن خودشیفتگی هم این است که من خودم را از هر چیزی در جهان بیشتر دوست دارم و فکر میکنم حتی اگر روزی بچهدار شوم باز هم خودم را بیشتر از او دوست خواهم داشت. آنقدر خودم را دوست دارم که حاضر نمیشوم این همه سختی به خودم بدهم که عشق دیگری را تجربه کنم. آن عشق را خودم به خودم دارم.
جوایز و افتخارات :
– بهترین بازیگر زن کمدی تلویزیونی در سال ۱۳۸۸
– برنده جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل زن از سومین جشن منتقدان برای بازی در فیلم “صداها” – ۱۳۸۸
– برنده دیپلم افتخار بهترین بازیگر زن از پنجمین جشن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران برای بازی در فیلم “مرهم” – ۱۳۹۰
– جایزه بهترین بازیگر زن در کرمان و سنندج برای فیلم هیس!دخترها فریاد نمیزنند – سال ۱۳۹۱
– کاندیدای بهترین بازیگر زن در کرمانشاه برای فیلم هیس!دخترها فریاد نمیزنند – سال ۱۳۹۱
هنرمندانی که عمل زیبایی انجام داده اند + عکس
بازیگران زن و مرد ایرانی که جراحی زیبایی انجام دادند +عکس
در این مطلب در مورد بازیگران ایرانی می خوانید که دست به عمل جراحی زیبایی بینی، بوتاکس و … زده اند.هم بازیگران زن و هم بازیگران مرد تن به عمل جراحی زیبایی داده اند.
عکس بازیگران ایرانی که عمل زیبایی داشته اند
در بسیاری از سریال ها و فیلم های سینمایی تاریخی، دیدن چهره شخصیت های تاریخی با بینی عمل کرده ملموس نیست و همیشه کارگردان چنین پروژه هایی، در پی بازیگری است که بینی اش عمل کرده نباشد. بازیگری که خندیدن و گریه کردنش مصنوعی نباشد و بتواند حس بگیرد، اما قرارداد بستن و هنرپیشگی برای بازیگری که صورتش و هیچ یک از اعضای آن، متعلق به خودش نیست، ممکن و شدنی نیست. چه بسا بازیگری هم که دنبال مدل شدن است و می خواهد صورتش فانتزی و عروسکی باشد، به درد بازی در چنین پروژه هایی نمی خورد، یا باید تبدیل به بازیگر کلیپ ها و تیزرهای تبلیغاتی بشود یا اصلا قید بازیگری را بزند.
اتفاقا در سریالی مثل شهرزاد هم پُرند بازیگرانی که دماغ عمل کرده اند و کارگردان نتوانسته آن را پنهان کند. اما ماجرای دماغ عمل کردن و زیبایی صورت یک طرف و تبدیل شدنت به یک عروسک چینی طرفی دیگر. اگر این جراحی های زیبایی در راستای بهبود قیافه و طبیعی تر جلوه دادن آن باشد، مسئله متفاوت تر از زمانی است که با افتادن در این مرداب و تقلا کردن بیشتر و بیشتر غرق می شوی. در این گزارش نگاهی داشته ایم به عمل های معروف و پرسر و صدایی که میان بازیگران زن ایرانی انجام شده است و البته گفت و گویی هم با خودشان داشتیم.
سه بار بینی ام شکست!
جراحی بینی یکی از رایج ترین و شایع ترین جراحی های پلاستیک و زیبایی میان زنان و مردان ایرانی محسوب می شود، که در بیشتر مواقع با هدف زیبایی و داشتن ظاهری متناسب میان آنها رایج شده است. قبل و بعد از انقلاب هم بسیاری از بازیگران زن که دغدغه معروف و چهره شدن در سینما را داشتند، تصمیم رفتند که با اندکی تغییر و با انجام یک جراحی، فرم صورتشان را برای مخاطب قابل پذیرش تر کنند. البته اغلب این جراحی ها در آن دوره، در جهت رفع نواقص و کوچک کردن بینی بزرگ بود، که به زیبایی و ترکیب چهره ها کمک می کرد. اما کم کم این دغدغه از دلیل اصلی اش خارج شد و بازیگران جوان تری هم که به عرصه بازیگری پیوستند، با این که بینی شان هیچ ایرادی نداشت، آن را جراحی کردند.
نگار فروزنده، از جمله بازیگرهای جوان سینمای ایران بود که در سال ۷۷، به دلیل عمل زیبایی که روی صورتش انجام داد، مسیر بازیگری اش هم تغییر کرد. او با انجام این عمل و درشت تر نشان داده شدن چشمانش، از چهره ای معصومانه و دست نخورده، به دختری پرجنب و جوش و گاهی هم شوخ طبع و شر تبدیل شد. به گونه ای که اگر نقش های قبل از عمل او را ، با نقش هایی که در فیلم های «دعوت»، «محاکمه در خیابان» و «اخراجی ها» بازی کرده ببینید، به راحتی متوجه این نغییرات می شوید.
او که به گفته خودش ناخواسته مجبور شده در سن ۱۸ سالگی به عمل زیبایی تن دهد، در این باره می گوید: «سر سریال «راه سوم»، در یکی از سکانس ها، ناگهان حواسم پرت شد و صورتم با در برخورد کرد. همان لحظه به بیمارستان سجاد منتقلم کردند، احتمال می رفت که حتی ضربه مغزی هم شده باشم! اما این آسیب دیدگی به شکستگی بینی ام منجر شد و متاسفانه از سه نقطه ضربه دید. برای همین، به اجبار بینی ام را جراحی کردم چون اگر این اتفاق برایم نمی افتاد، هیچ وقت چنین جراحی و ریسک بزرگی را انجام نمی دادم.
من چهره و فرم اصلی و سابق صورتم را خیلی دوست داشتم و مایل بودم با همان شکل و شمایلی که کارم را آغاز کردم آن را ادامه بدهم، اما اتفاق دیگری برایم افتاد و مسیرم تغییر کرد. من برعکس خیلی از بازیگرها که عمل زیبایی خود را پنهان می کنند، از همان ابتدا این موضوع را در رسانه ها مطرح کردم و حتی دو سه روز بعد از مرخصی از بیمارستان، با همان بینی پانسمان شده و صورت ورم کرده، در دفتر یکی از روزنامه ها حضور پیدا کردم و مصاحبه مفصلی در این باره انجام دادم.»
البته خیلی ها می گویند که فروزنده دو بار بینی اش را عمل و حتی گونه هایش را هم برجسته کرده، اما او به شدت این قضیه را تکذیب می کند: «بعد از آن اتفاق، دو دفعه دیگر هم بینی ام دچار ضربه شد و حتی یکبار دیگر شکست، منتها این بار ریسکی انجام ندادم و حتی اقدام به روتوش شکستگی بینی ام هم نکردم. اولین و آخرین جراحی ام همان بود که در ۱۸ سالگی انجام دادم و گونه ام را برجسته و تزریق لب نکرده ام. چون اغلب بانوان ۵۰ تا ۶۰ ساله، این نوع جراحی ها را انجام می دهند، اما من متولد ۵۷ هستم و احتیاجی به این عمل ندارم.
بازیگرهای زیادی هستند که لبشان را جراحی می کنند و گونه می گذارند، اما هیچ وقت صحبتی از آن ها نیست! جالب این جاست که من شدم سردمدار این موضوع! چرا اسم آن خانم بازیگری که بینی اش را در ۱۵ سال گذشته، سه دفعه عمل کرده و بینی اش اندازه یک بند انگشت شده و حتی هزارجور جراحی دیگر روی صورتش انجام داده، اسمش در هیچ جا نیست. نمی دانم داستانش چیست!
اما اگر عکس های من را در اینترنت جست و جو کنید و صورتم را ببینید، از سن ۱۸ سالگی به بعد، همه به یک شکل هستند. این چیزی نیست که نتوانم آن را اثبات کنم، حتی حاضرم خودم را در معرض معاینه هم قرار دهم تا به برخی رسانه ها ثابت کنم، هیچ نوع عمل زیبایی به غیر از جراحی بینی انجام نداده ام. کافی است هر کسی عکس رادیولوژی بگیرد تا هر پروتزی در صورتش کار شده باشد، بلافاصله در عکس رادیولوژی مشخص شود.»
جالب است فروزنده برخلاف کسانی که با عمل جراحی مخالف هستند و معتقدند که چنین بازیگرانی با محدودیت انتخاب نقش مواجه می شوند، اما او چنین اعتقادی ندارد: «الان یک مقدار شرایط بازیگران متفاوت شده، شاید اصلا ملاک هیچ یک از این ها نباشد. ولی حداقل در دو سه سال اخیر، هیچ یک از آنها دخیل نبوده. حتی به نظرم بازیگرانی که صورتشان را جراحی کردند، خیلی بیشتر از بازیگرهایی که هیچ نوع عملی را روی صورتشان انجام ندادند، دارند بازی می کنند! متاسفانه این نوع بازیگرها، دچار یک سری زد و بندها می شوند و سیاست هایی را در پیش می گیرند که اغلب پوسترها و بیلبوردهای فیلم ها را هم به خود اختصاص می دهند.»
فروزنده اما مخالفتی هم با انجام عمل های زیبایی در میان زنان ندارد: «به هر حال بعضی ها، نواقصی روی صورتشان دارند که ناچارند جراحی زیبایی انجام دهند. بنابراین این جراحی ها، تا اندازه ای، خیلی خوب و زیباست. اما چیزی که این روزها مد شده، حالت وسواس گونه و اغراق در انجام این نوع عمل هاست. به گونه ای که انگار شابلون گذاشته اند و همه صورت ها به یک شکل درآمده است. به نظرم این ها از کمبود اعتماد به نفس و عزت نفس، یکسری از آدم ها سرچشمه می گیرد.»
حکایت آش نخورده و دهن سوخته!
برخی بازیگران به شکل شاید ظریف و نامحسوس، چهره شان را جراحی می کنند و وقتی از آن ها می پرسی که صورتت را دست زده ای یا نه، منکر این قضیه می شوند! کسانی هم هستند که با اینکه اجزای صورتشان خدادادی و طبیعی است، این وسط، متهم به انجام انواع و اقسام این جراحی ها می شوند، لیلا بلوکات که جزو این دسته است، می گوید: «من به دلیل بینی کوچک و گونه برجسته ای که دارم، بارها مورد قضاوت قرار گرفته ام. حتی اغلب کارگردان ها فکر می کنند که هیچ جای صورتم مال خودم نیست! اما قسم می خورم که حتی یک بار هم صورتم را جراحی یا از ژل هم استفاده نکرده ام. من جراحی را دوست ندارم و اصلا خوشم نمیآید که دخترها، جراحی های خفن(!) روی صورت خود انجام دهند و قیافه هایشان شبیه به هم باشد.»
به اعتقاد او، در سینما اصلا به این جور بازیگرها هیچ توجهی نمی کنند: «هیچ وقت کارگردان کاربلد و حرفه ای، دنبال بازیگری نمی رود که صورتش را جراحی کرده است، حتی اگر استار باشد. بازیگرهای خوب سینما، مثل هدیه تهرانی، مریلا زارعی، ترانه علیدوستی، لیلا حاتمی و فاطمه معتمد آریا، تابه حال هیچ نوع عملی روی صورتشان انجام نداده اند و همیشه هم در فیلم های خوب بازی و کارگردان ها از آن ها استقبال کرده اند. این جوان ها هستند که صورتشان را دستکاری می کنند. متاسفانه من هم که صورتم را جراحی نکرده ام، انگش به من خورده است.»
معروف شدن بازیگران ایرانی با جراحی زیبایی
البته برخی از اسم هایی که بلوکات نام برده تسلیم بوتاکس شده اند و کاملا عمل تزریق بوتاکس به زیر پوست آن ها واضح است اما واقعا این نوع بازیگرها، به چه قیمت راضی می شوند این کار را انجام دهند، او در پاسخ به این سوال می گوید: «این بازیگرها به ضرر خودشان کار می کنند، چون در حوزه انتخاب نقش، با محدودیت مواجه می شوند. به نظرم همه بازیگرهای زن، بسیار زیبا و قشنگ هستند؛ چه با عمل و چه بی عمل. حیف است واقعا بازیگرها صورتشان را دست بزنند، چون فقط برای بازی در فیلم های تجاری دنبال آن ها می آیند و در فیلم های معناگرا و خاص و با کارگردان های سرشناس نمی توانند بازی کنند.
مثلا هیچ وقت مجید مجیدی یا اصغر فرهادی دنبال بازیگرانی که صورتشان را جراحی کرده اند، نمی روند. اگر به رزومه کاری این کارگردان ها نگاه کنید، می بینید هیچ یک از بازیگرهایشان تا به حال هیچ نوع جراحی روی صورتشان و حتی بوتاکس که ظریف ترین کار ممکن است، انجام نداده اند.» البته اگر در میان فیلم های مجیدی و جدیدترین فیلم فرهادی، مینا ساداتی با دماغ عمل کرده اش را برای نقش آمنه فاکتور بگیریم.
او هم چنین به اتهامی که سر یکی از فیلم ها به او زدند و گفتند صورتش را جراحی کرده، اشاره می کند: «قرار بود در فیلم «محمد رسول الله» بازی کنم، اما چون کارگردان فکر کرد صورتم را جراحی کردم، شانس بازی در این فیلم را از دست دادم. شاید آقای مجیدی حق داشت که این طوری فکر کند چون مدل بینی من سربالاست و این شائبه ایجاد می شد که آن را عمل کرده باشم. با این حال، کارگردان وقتی بازیگری را برای یک کار تاریخی انتخاب می کند، خیلی به این مسئله معتقد است که بازیگرش صورت طبیعی داشته باشد.»
او درباره این که آیا به اثبات کردن شائبه ها و حواشی که در این پروژه در مورد چهره اش مطرح شد، برآمد یا نه، می گوید: «چه جوری ثابت می کردم! تمام گریمورهایی که با من کار کردند، می دانند که صورتم مال خودم است. چون تنها کسی که به صورت بازیگر دست می زند، گریمور است و او می داند صورت تو جراحی نیست.»
او همچنین درباره شباهت عجیب دخترهای ایرانی نسبت به هم می گوید: «یک موقع تو معضلی را در خودت داری که یه کم عجیب و غریب است و واقعا از آن خجالت می کشی و می خواهی آن را حل کنی، خب این ایرادی ندارد. اما نه اینکه بخواهی همه نقاط صورتت را دستکاری کنی! به نظرم اغلب بازیگرهای ما حتی دخترهای ایرانی واقعا خوشگل هستند. اما از خوشی زیاد است که فکر می کنند دستی به صورتشان بکشند و تغییری در آن ایجاد کنند. به نظرم این آدم ها، انتخاب ها و موقعیت های خودشان را محدود می کنند.» بلوکات هم چنین درباره افزایش تعداد بازیگرهای مرد که نسبت به زن ها، بیشتر به عمل زیبایی گرایش پیدا می کنند، می گوید: «خوشبختانه در میان مردها کمتر دیدم که کسی صورتش را جراحی کند، اما مرد که نباید صورتش را دست بزند.»
پشیمانی از یک هوس آنی
شراره رخام، که یکی از اولین بازیگرهایی است که به تزریق ژل لب روی آورده، زیاد هم از این کار رضایت ندارد. او می گوید: «این کار یک هوس آنی یا یک نوع سلیقه شخصی بود. فکر می کنم من باید کمی بیشتر روی این موضوع فکر می کردم و تامل بیشتری برای این کار انجام می دادم چون این موضوع تاثیر منفی روی کارم گذاشت. مشخصا با چهره ای که من داشتم، یکسری از نقش ها مثل نقش های تاریخی و پلیسی را به من نمی دادند.»
او که مدتی است ژل لبش را تخلیه کرده، در مورد عوارض دیگر این ژل ها می گوید: «زمانی که من به لب ام ژل تزریق کردم، باید از مواد دائمی استفاده می کردم چون هنوز ژل های موقت و شش ماهه به بازار نیامده بود. اما این نوع ژل ها، مورد تایید نظام پزشکی نیست و تمام چیزهایی که دائمی باشد برای بدن مضر است. خیلی ها نسبت به ژل های دائمی حساسیت و آلرژی پیدا کردند و حتی نیمی از صورتشان به شکل دائمی کبود شد و زیبایی شان از بین رفت، اما این ژل ها برای من عوارضی نداشت، شاید اگر تخلیه اش نمی کردم، چند سال بعد هم بدن و صورت من نسبت به آن مواد، واکنش و حساسیت نشان می داد و دچار آسیب می شدم.»
رخام هم چنین در پاسخ به این سوال که آیا برای دیده شدن مضاعف تصمیم به تزریق لب کرده بود یا نه، می گوید: «واقعیت این است که من آن زمان، خیلی تحت تاثیر آنجلینا جولی قرار گرفته بودم. البته او به شکل طبیعی همین است. منتها آن موقع هوس کردم این کار را انجام دهم. شاید اگر آن زمان تفکر الانم را داشتم این کار را نمی کردم. اما از تمام خانم های ایرانی خواهش می کنم که این کار را انجام ندهند و اگر هم می خواهند ژل تزریق کنند؛ حداقل دنبال ژل های دائمی نروند. مثلا از ژل های موقت دو سه ماهه که بعد از چند ماه تاثیرشان از بین می رود، استفاده کنند. ولی مواد دائمی خطرناک است و من به کسی توصیه نمی کنم. مطمئنم اگر زمان به عقب برگردد، هیچ وقت این کار را نخواهم کرد.»
و دیگران…
در ادامه بازیگران دیگری هم بودند، که دنبالشان رفتیم تا انگیزه اصلی شان را برای جراحی هایی که روی صورت خود انجام داده اند، جویا شویم. یکی از کسانی که بینی اش به شکل آشکاری جراحی شده، بهنوش بختیاری است. وقتی با او تماس گرفتیم، تماس مان را رد کرد.
آرام جعفری و بیتا بادران هم که صورتشان را از ناحیه بینی جراحی کرده اند، علاقه ای به صحبت در این زمینه نداشتند، چون به اعتقادشان عمل زیبایی صورت، یک دغدغه و مسئله شخصی است و به شخص مورد نظر ارتباط دارد.
آنا نعمتی و بهنوش بختیاری بارها درباره عمل بینی شان ابراز پشیمانی کرده اند و نعمتی این را هم در صفحه اینستاگرامش گذاشته است.
نیره فراهانی بازیگر میان سالی است که به دلیل عمل جراحی بینی مسیر بازیگری اش تغییر کرد و از تبدیل شدن به چهره جا ماند.
کتایون ریاحی و افسانه بایگان بازیگران میان سال دیگری هستند که سال ها پیش دست به این کار زدند. اما کسی مثل الناز شاکردوست انجام این عمل را تکذیب کرده است، که چندی پیش با انتشار یکی از عکس های دوران دانشجویی اش توسط یکی از همکلاسی های قدیمی اش، موضوع فاش شد.
شیلا خداداد هم که پیش از ازدواج با دکتر فرزین سرکارات بینی اش را توسط ایشان جراحی کرد و دیگر از دست زدن به صورتش خودداری کرد، تا این که در اواسط فیلم برداری سریال قلب یخی برای رهایی از اثرات سن و سال بوتاکسی خفیف و طبیعی انجام داد.
نیکی کریمی و هانیه توسلی هم بازیگران دیگری هستند که به دلیل بوتاکس یا جراحی لیفتینگ صورت در مظان اتهام اند.
چند سال پیش مهناز افشار، قبل از تغییر در مسیر بازیگری اش، با تزریق ژل لب، شباهتش را با فائقه آتشین بیشتر کرد، که به نظر می رسد این روزها دست از تمدید این کار برداشته است و به چهره طبیعی خودش برگشته است.
حسام نواب صفوی هم یکی دیگر از بازیگرانی است که با دماغ عملی اش که خیلی هم به قول معروف عمل تابلویی است، شباهتش را با الویس پریسلی بیشتر کرده است.
حسین محجوب، سپند امیرسلیمانی و برزو ارجمند هم بازیگران دیگری هستند که تن به این عمل جراحی داده اند. حالا این که کدام یک از این دستکاری ها، صورت های این جماعت را شبیه به مجسمه و عروسک کرده است یا نه را شما ارزیابی کنید.
بازیگران زن و مرد ایرانی با جراحی زیبایی
بیوگرافی و زندگینامه غزل شاکری بازیگر سریال شهرزاد
عکس های داغ و جدید غزل شاکری بیوگرافی غزل شاکری
غزل شاکری به جز بازیگری، طراح لباس و صحنه نیز می باشد.اولین حضور غزل شاکری در سینما در سال ١٣۶۶ و با ایفای نقش در فیلم «ماهی» به کارگردانی کامبوزیا پرتوی همراه بوده است. از جمله سوابق هنری وی می توان به ایفای نقش در فیلم هایی نظیر «ماهی»(کامبوزیا پرتوی، ١٣۶۶)، «گلنار»(کامبوزیا پرتوی، ١٣۶٧)، «وقتی همه خواب بودند»(فریدون حسن پور، ١٣٨۴) و طراحی صحنه و لباس فیلم های «وقتی همه خواب بودند»(فریدون حسن پور، ١٣٨۴) و «آینه های روبرو»(نگار آذربایجانی، ١٣٨٨) است.
عکس های داغ و جدید غزل شاکری
عکس های داغ و جدید غزل شاکری
جدیدترین عکس های غزل شاکری
جدیدترین عکس های غزل شاکری
بیوگرافی همایون بهزادی سر طلایی ایران + علت و خبر فوت وی
همایون بهزادی درگذشت +عکس و بیوگرافی
همایون بهزادی سرطلایی فوتبال ایران و پرسپولیس در سن ۷۴ سالگی بر اثر ایست قلبی درگذشت.
وی که مدتها بود از بیماری ریوی و قلبی رنج میبرد و چندین بار تا مرز وخامت حال خویش پیش رفته بود و مجددا سلامتی نسبی خود را بازیافته بود درنهایت بامداد جمعه دارفانی را وداع گفت.
به این ترتیب در کمتر از یک هفته فوتبال ایران شاهد درگذشت یکی دیگر از پیشکسوتانش بود.پس از رضا احدی که ملقب به رودی فولر بود، فوتبال ایران همایون بهزادی ملقب به سرطلایی را از دست داد.
سرطلایی فوتبال ایران که چندی پیش در جشن تولد خویش که توسط دوستانش برایش ترتیب دادهشده بود حضور داشت، ۷۴ سالگی خود را از سر گذرانده بود، وی که از مکتب شاهین رشد کرده بود سالها برای این تیم، پرسپولیس و تیم ملی فوتبال ایران هنرنمایی کرد.
وی ادامه داد:نفس های نامنظمی داشت.بلافاصله با اورژانس تماس گرفتیم اما در نهایت پدرم در اثر ایست قلبی دار فانی را وداع گفت.
بهزادی در سال ۱۹۶۷ به تیم پیکان پیوست و پس از آن در بهار سال ۱۹۶۸ به پرسپولیس منتقل شد. در همان سال به خاطر مصدومیت شدیدی که از جام ملتهای آسیا ۱۹۶۸ به جا مانده بود به صورت قرضی از پرسپولیس به پیکان بازگشت. در نهایت و قبل از این که دوباره به پرسپولیس برگردد، همراه با پیکان قهرمان جام تهران شد. پس از آن در پرسپولیس ماند و همراه این تیم قهرمان لیگ ۱۹۷۲ و ۱۹۷۴ شد.
وصیت همایون بهزادی
۷۴ سال و ۱۸ روزه بود که سرطلایی درگذشت،حالا از مردان اولین تیم پرسپولیس در سال ۱۳۴۷،به جز ناظم گنجاپور،او هم در دل خاک اسیر شده است.
همین ۱۸ روز قبل در مراسم تولدش بود که دوستداران گردش آمده بودند.
همایون بهزادی آشکارا کم توان بود اما از شوق محبت دوستانش سرپا ایستاند وبا هر جا که میخواستند،حرف زد و حرف زد…
همایون بهزادی در حالی فوت شد که اولین بار بستری شدنش در بیمارستان به خاطر مشکلات ریوی ۱۴ سال قبل بود، او ۱۴ سال زجر کشید و امروز از قفس تن آزاد شد.
همایون بهزادی که ۱۸ روز قبل در جشن تولدش با خواندن بیتی گفت: برایم بعد مرگم روی سنگم بنویس گاهی از من به سخن یاد کنید، در دل خاک دلم شاد کنید.
زمان مراسم تشییع مرحوم بهزادی اعلام شد
مراسم تشییع مرحوم همایون بهزادی از روز شنبه به روز دوشنبه تغییر کرد.
پیش از این قرار بود روز شنبه مراسم تشییع برگزار شود اما روز دوشنبه و از ساعت ۹ صبح این مراسم برگزار خواهد شد.
همچنین مراسم ختم این مرحوم روز چهارشنبه و به احتمال فراوان در مسجد جامع شهرک غرب برگزار میشود.