بیوگرافی بهرنگ صمدزادگان + عکس
زندگینامه بهرنگ صمدزادگان
بهرنگ صمدزادگان و بلایای جنگ● یادداشتی بر نقاشیهای بهرنگ صمدزادگان
در نگاهی اجمالی و نه کاملاً قطعی برخورد روایی در نقاشی، از دهه ۹۰، کمکم در چنبره تنوع روز افزون تصاویر رسانههای مختلف به نوعی تعادل با برخوردهای تازه بصری رسید. اما این دگرگونی به نفع نیروها و تمهیدات بصری، تا حدود زیادی در نقاشی دهه ۸۰ آمریکا، انگلیس و حتی ایتالیا به نوعی ادبیات تصویری و گاهی تصویرسازی فلسفه بدل شده بود که البته در آلمان به دلیل انرژیهای اکپرسیوی که همواره و در هر دوره حتی رنسانس در نقاشی این منطقه موجود بود طبیعتاً تا حدود زیادی دفع شده بود، اگر مثالهایی برجسته چون «فتینگ» و «بازلیتس» را با نمونههایی چون اریک فیشل یا دیوید سالی قیاس کنیم به این تفاوت میتوان پی برد از طرفی و حتی در برخوردهای نئوکلاسیستی که اصولاً روایت را بخشی جداییناپذیر از خط مشی آن میتوان فرض کرد، برخورد روایی در آثار کسانی چون دیوید لیگر گاهی به نوعی انعکاس نقاشانه و نمایش، از مفهوم میانجامد و از دل عنوان و تفسیر مستقیماً در میزان ذهن مخاطب قرار میگیرد.
با این پیش زمینه شاید بهتر بتوان بازیهای روایی بهرنگ صمدزادگان را به چالش کشید.
صمدزادگان در برخورد انتقادآمیزی از جنگ، میخواهد مخاطب را به نوعی همفکری دعوت کند. به عبارتی در آثارش نمیخواهد چیزی را ارائه دهد بلکه نوعی نگاه را پیشنهاد میکند و حکم صادر میکند و در آثارش نه که مخاطب را در معمایی قرار دهد که معما را با صراحت گاهی عریان حل میکند و در بعضی با دستاندازی به نمادهای کلاسیک در ساختاری روایی، سعی دارد به مخاطب انتقادش را از جنگ گوشزد کند. این به خودی خود خالی از اشکال است، اما استناد به عکسهایی مستند در گوشه و کنار بعضی کارها، آن را از ورطه اثر هنری به نوعی پانوشت و توضیح تصویری تقلیل داده است و گاهی نیز با توضیح بدون ربط و اضافی مفهومی بر مفهوم دیگر این عمل را مؤکد کرده است.
در اثر اودالیسک، نماد زیبایی کلاسیک در لباس نظامی صحنه پیش زمینه را به گونهای دیگر تقسیر میکند در این رویکرد نوعی تفسیر به زعم من ناسالم بعدی دگرگونه به اثر میبخشد و آن دو بچهای هستند که سعی دارند با ادرار آتش سکوهای نفتی را خاموش کنند. این ادرار آیا به سیاستهای گستاخانهای بر میگردد که تباهی را با تباهی لاپوشانی میکند؟ آیا نوعی عدم اطمینان نسبت به ضایعه بودن یا ضایعه نبودن جنگ است؟
در هرحال بْعد تازه، زمانی میتواند محتوای اثر را به تردیدی در ذهن مخاطب تبدیل کند که تنوعی این چنین در دو لایه به چشم نخورد. گویی نقاش دو ایده و دو زاویه دید را داخل یک اثر میگنجاند که اگرچه به نظر هر دو منفی است اما دو لحن متفاوت را با هم به مخاطب گوشزد میکند که با این توصیف انسجام ذهن مخاطب در برخورد با اثر دچار خلل میشود، این اما در اثری دیگر با عنوان «ندبه: پرده یکم: سرود کهنه اشغال» منسجم میشود.
سگی که به سمت زنی زیبا در لباس نظامی حمله میکند، گویی بلایای جنگ است که اینبار عاملان جنگ را نیز دچار خود کرده است. جنگی که از سویی و پیش از همه، زیبایی را مضمحل میکند. بلایای تازه جنگ، هم زیبایی و هم لباس جنگ را با هم عریان میکند. سگ در اینجا شاید به نوعی نماد افغانستان است- همانگونه که در تفسیر مجموعه نبرد خرس و سگهای زیگمار پالکه، پاول شیمل تعبیری این چنین را به کار برده است. جنگ و زیبایی در این جا به نوعی تقدیر همسان رسیده است. در نگاهی دیگر تردیدهای عامیانه در افغانستان، نسبت به ورود نظامیان غریبه را توضیح میدهد که هم جنگ و هم زیبایی انسانی را در یک عمل انتحار آمیز به زیر سؤال میبرد.
در اثر «کسی جز من اینجا نیست» چهره دو سرباز با حالتی همسان در زیر نقوش تزئینی پنهان میشود و مرغ پرکندهای که از سوئی یادآور یکی از آثار اروزکو است به شکل تابلویی در پایین پای دو سرباز به چشم میخورد که کار را به شکل توضیحی خام به ورطه شعار میکشاند. «کسی جز من اینجا نیست» به نظر نوعی سیاستهای خود خواهانه را با طنز زیر سؤال میبرد اما از طرفی هم نوعی خودخواهی در برداشت از جنگ را.
اما طنز موجود در اثر «توهین مستقیم به همه مرغها» در نوعی دگرگونی محتوایی و کنایی موجب شده که اثر با فاصلهگذاری از اشاره مستقیم، مخاطب را بیش از پیش درگیر کند. از طرفی نیز نوعی واژگونی در جایگاه و موقعیت زیبایی و وابستگی آن به لبخندهای اقتصادی را نیز خیلی صریح در پیش چشم میگذارد. لبخند قلک مرغ میگوید اگر سکهای در تو نیندازند ونوس نگونبختی میشوی. شاید در این تعبیر نوعی ارتباط زیبایی با سیاست سرمایهگذاری و مافیای اقتصاد، در عنوان کردن آنچه زیباست و آنچه زیبا نیست را بتوان دید.
مشکل اساسی بهرنگ صمدزادگان اما در حال حاضر بیشتر به قضیه آگاهی بر سطح تکنیکی و چگونگی به کارگیری آن است. بهرنگ میتوانست در همین سطح ساختار و قلمزنی خود را به سود کاستیهای تکنیکیاش سوق دهد، همانگونه که بسیاری چون بازلیتس خلل تکنیکیاش را با تمهیدات فوقالعاده بصری هم پوشانی میکند.
اما آنچه قابل توجه است اینکه بهرنگ در نقد جنگ با اینکه بحرانهای خاورمیانه را نقد میکند درگیر آن نوع مظلومنمایی جهان سومی که در کار بعضی هنرمندان جدید خاورمیانه ایست نمیشود. او حرف خود را چه عمیق و چه سطحی چه درست و چه معیوب، صریح و بیپرده میزند و تردیدی در نقد سیاستهای خاورمیانه به خود راه نمیدهد.