بایگانی برچسب ها: مصاحبه
مصاحبه با مهدی سلوکی بازیگر سریال ستایش ۲
سریال «ستایش ۲» هم مثل خیلی از سریال های چند فصلی تلویزیون که گاهی موفق می شوند و گاهی نه، ساخته شد و امروز روی آنتن شبکه سوم سیماست.این مجموعه تلویزیونی به واسطه موفقیت در سری اول هنوز هم به رغم نقاط ضعف و قوتش مخاطبانش را جذب کرده است. از سعید سلطانی کارگردان خوش اخلاق و سعید مطلبی نویسنده با سابقه این مجموعه برای گفت و گو در خصوص این مجموعه و نقدهایی که گاه حتی بازیگران سریال به آن وارد می دانستند دعوت به گفت و گو کردیم که سعید سلطانی ترجیح داد فعلاً با دیگر عوامل صحبت کنیم و در قسمت های پایانی مهمان یک فنجان چای ما باشد. سعید مطلبی هم مقرر کرد خودش با ما در این خصوص ارتباط برقرار خواهند کرد.
پس از گفت و گوی حدیث میرامینی بازیگر نقش نازگل که حواشی بسیاری را هم با خود به همراه داشت، این بار مهدی سلوکی بازیگر نقش محمد مهمان یک فنجان چای ما شد تا نظراتی متفاوت با همکارش که در نقش خواهرش در این سریال ایفای نقش کرده، داشته باشد. بازیگر سریال «پنج کیلومتر تا بهشت» که در آستانه کلید زدن زندگی مشترکش به سر می برد، نوروز امسال با بازی در سریال «خوب، بد، زشت» سال پرکاری را پشت سر گذاشت و با سریال «ستایش» در انتظار تکرار موفقیتش با مجموعه «نرگس» است.
در کرمانشاه و مشغول بازی در تله فیلم بار دیگر بنگر هستی؟
ـ بله، جای شما خالی…
احتمالاً قصه و نقش کلی وسوسه کننده بوده که تو را به یکی از روستاهای محروم کرمانشاه کشانده است؟
ـ بله نقش پسری است از قشر مرفه جامعه، پدر و مادر او دکتر هستند، تک پسر است،مجادلاتی با پدر و مادرش دارد، تضادهایی بین تفکرات او و خانواده اش وجود دارد. دختری را دوست دارد با او هم به سرانجام نمی رسد. یک جورهایی از خانه بیرون می زند و درگیر اتفاقاتی می شود. با گروهی از بچه های بسیجی آشنا می شود با آنها هر چه می گذرد بیشتر عجین می شود و… اجازه بدهید توضیح بیشتر ندهم. گروه بسیار خوب است. نوشته به نظرم متفاوت بود. با آقای میرحسینی یک آشنایی قدیمی داشتم، حس کردم کار خوبی می تواند باشد و برای من تجربه ای متفاوت خواهد بود. شرایط اینجا قاعدتاً سخت است، امّا تیم تهیه و تولید شرایط مساعدی را برای ما مهیا کرده است که جای تقدیر دارد. امیدوارم نتیجه کار هم آنطور که باید باشد.
و برنامه بعدی ات چه خواهد بود؟
ـ بعد از این کار مراسم عروسی ام برگزار خواهد شد و بعد از آن هم دنبال پیشنهاد متفاوتی خواهم بود.
از طرف «بانی فیلمی ها» آغاز زندگی مشترک ات را تبریک می گویم.
ـ تشکر از لطف ات…
خیلی از هنرمندان و ورزشکاران مسیر زندگی شان پس از ازدواج تغییر می کند گاهی رو به رشد و گاهی هم نه، تصور تو چیست؟
ـ برای من فرقی ندارد. پیدا کردن همسرم برای من بزرگترین اتفاق زندگی ام بوده و خیلی خوشحالم بابت اینکه آن کسی را که قرار است در زندگی همراهم باشد پیدا کرده ام. توکل می کنم به خدا و امیدوارم زندگی مشترک به حرفه ام هم کمک کند. اگر هم این اتفاق رخ ندهد، مهم نیست چون زندگی ام از کارم مهمتر است. هر چه خدا بخواهد همان می شود و من فقط توکل می کنم.
تو تنها بازیگری هستی که در هر دو سری «ستایش» بازی داشتی آن هم با دو نقش متفاوت، در واقع ایفاگر دو شخصیت بودی؟
ـ اگرچه یک مقدار مشکل با تهیه کننده کار داشتم و شرایط را مساعد نمی دیدم، امّا قصه را دوست داشتم. کار با سعید سلطانی همیشه برایم جذاب بوده، خودم جزو طرفداران پر و پا قرص ایشان هستم. خیلی خوشحال شدم که سری دوم هم به من پیشنهاد بازی شد با شرایط سخت و نبودن بودجه لازم پذیرفتم. کار را با قصه خوب آقای مطلبی شروع کردیم و کلاً در شرایط مساعدی کار کردیم. خدا را شکر از بازخورد صحبت با مردم و همکاران خودم متوجه می شوم سری دوم «ستایش» هم جواب داده و مخاطب کار را دوست داشته است.
و امّا تفاوت های دو محمد در سریال «ستایش» (محمد پسر ستایش و دایی اش) که البته قطع به یقین شباهت های زیادی هم با هم دارند؟
ـ درست می گوئید. به دنبال یکسری تفاوت ظاهری بودیم؛ به طور مثال محمد در سری اول لاغرتر بود و ما اینجا محمد را تاحدودی با وزن بیشتر می بینیم…
وزن خودت بیشتر شده بود یا صرفاً برای بازی در این سریال وزن اضافه کردی؟
ـ نه برای این نقش وزن اضافه کردم ولی از شما چه پنهان نتوانستم وزنم را کم کنم! (می خندد) باورکن هر کاری کردم نشد…
آنجا هم که الان اوضاع و احوال خوب است و آب و هوای خوب و…
ـ نه بابا… الان کمی وزن کم کردم نسبت به آن زمان سریال «ستایش»، ولی ما در کشورمان امکانات لازم را برای اینکه بتوانیم در مدت زمان کوتاه (یک یا دو ماه) وزنی را که برای کار بالا بردیم پائین بیاوریم نداریم و این خوب نیست. من که خودم را به خدا سپردم و با مشورت خیلی ها برای سری دوم وزنم را اضافه کردم.
پس الان به وزن ایده آل رسیدی؟
ـ بله اگر چه خیلی ها می گویند هنوز وزنت زیاد است. (می خندد) دارم رژیم می گیرم. باور کن برای یک کار صدایم کردند رفتم گفتند مهدی جان برو الان وزنت زیاد است!
البته من در این مدت سر کار بودم. با این حال یک بازیگر باید از شرایط مساعد و مناسب برخوردار باشد تا بتواند هر نقشی را بپذیرد و به لحاظ فیزیکی مناسب آن کار باشد.
برگردیم سراغ محمد…
ـ همانطور که به درستی اشاره کردی قرار بود شباهت های محسوسی میان هر دو محمد وجود داشته باشد، هم محمد دایی و هم محمد خواهرزاده…
مثل حس استقلال، پیشرفت و کافی نبودن شرایط موجود که البته حس مشترک خیلی از جوانان در ادوار مختلف بوده است؟
ـ دقیقاً این تشابه تفکر هر دو محمد بود. محمد در سری اول به جز نکته ای که گفتی مسئله دیگری هم داشت، او اعتقاداتی دانشت که گاه از منطق فاصله می گرفت. به طور مثال معتقد بود چرا باید من به جنگ بروم؟! امّا محمد در سری دوم می بینیم که دلاوری و شجاعت در رفتارش محسوس است. محمد در سری دوم اصلاً آدم ترسویی نیست. او آدم جسوری است و برای خواسته اش دست به هر کاری می زند. هر دو محمد به دنبال پیشرفت بودند و موقعیت و شرایط موجود در زندگی شان هرگز برای شان راضی کننده نبود. شما در «ستایش ۲» می بینید محمد برای رسیدن به آرزوها و پیشرفت دست به کارهای بزرگی می زند که حتی مسیر داستان را تغییر می دهد.
نظرت درباره سری دوم سریال چیست؟
ـ من احساس می کنم سری دوم «ستایش» هم گرم شده و توانسته مخاطبش را جذب کند. استناد می کنم به آنچه در میان مردم می بینم و می شنوم. فکر می کنم سلیقه مخاطب است که مهم است و ما هم برای مردم کار می کنیم. همکاران ما گاهی یکسری قضاوت دارند که هزاران دلیل دارد و من نمی خواهم وارد آن شوم. تو خودت می دانی که من به هیچ وجه اهل حاشیه نیستم و دنبال این نیستم که در مورد شخص به خصوصی همکارانم حرفی بزنم. من معتقدم سریال «ستایش» توانسته مخاطب خود را جذب کند و این را از بازخورد عمومی می گویم. باور کن بدون هیچ تعصبی از اینکه خودم بازیگر این سریال بودم به شما می گویم. قصه سریال «ستایش» در ادامه هر چه بگذرد گرمتر می شود، پر از تعلیق و گره گشایی خواهد بود. هنوز اتفاقات بزرگ سریال «ستایش ۲» رخ نداده، هنوز کلی ماجرا در راه است. من دعوت می کنم مخاطبان سریال را به دنبال کردن این مجموعه ، که حرف های بسیاری در ادامه خواهد داشت. شک ندارم که با دیدن چند قسمت دیگر شما هم با من هم عقیده خواهید بود. در سری اول کلی اتفاق در قسمت های ابتدایی رخ داد و اصطلاحاً قلاب تماشگر گیر کرد تا شما سریال را تا پایان دنبال کنید.
دقیقاً و این در حالی است که در سری دوم این اتفاق ات و گره افکنی ها به اندازه ای نبوده که…
ـ صبر کنید، زود قضاوت نکنید. من مطمئنم کار به جایی خواهد کشید که شما خودتان می پرسید که چرا سری سوم ستایش ساخته نمی شود!
خیلی مطمئن از کار دفاع می کنی.
ـ من در جایگاهی نیستم که بخواهم سریالی را که خودم بازی کردم نقد کنم، ولی اطمینان دارم که سریال «ستایش» در ادامه جذاب تر هم خواهد شد. متاسفم و خیلی ناراحتم که قرار نیست سری سوم سریال «ستایش» ساخته شود. چون از جایی که قصه سری دوم تمام می شود، خیلی ها سوال خواهند کرد که چرا؟ تکلیف چه شد؟!
شما شک نکنید اگر بازخورد مناسب باشد، مسوولین سیما سفارش سری سوم را خواهند داد و البته قطعاً با استقبال تیم تولید مواجه خواهد شد.
ـ چه بگویم… من فکر می کنم نیاز است این کار ادامه پیدا کند.
قرار بود سری دوم هم ۴۰ ـ ۵۰ قسمت باشد، امّا در بیست و چند قسمت جمع شد. علت را می دانی بحث مالی بود یا… ؟
ـ این را آقای مطلبی صلاح دانستند و با توجه به شناختی که از سلیقه مخاطب دارند می دانستند که قصه باید کجا و با چه کیفیتی به اتمام برسد. اگر چه من نیاز می بینم سری سوم سریال «ستایش» ساخته شود. چون این قصه پتانسیل آن را دارد که بیش از این پرداخته شود و شخصیت هایی که تا به حال خیلی خوب معرفی شده اند، دارای داستان های مستقل و جذاب باشند. یکی از اتفاقات بسیار مهم و تاثیرگذار «ستایش ۲» در اواخر کار رخ می دهد. من معتقدم پس از چند هفته اگر دوباره یکدیگر را ببینیم، شما با من هم عقیده خواهید بود که این سری هم جذابیت های لازم را داشته، حیف که قرار است پرونده این کار زود بسته شود.
در سری دوم سریال «ستایش» با داریوش ارجمند در نقش حشمت فردوس همبازی بودی از کار کنار این بازیگر پیشکسوت هم صحبت کن.
ـ کار کنار استاد ارجمند بسیار برای من لذتبخش بود. کلی ایشان به من سر کار کمک کردند. به هر حال خیلی بیشتر از من سوار بر قصه بودند، فضای کار را خیلی خوب می شناختند. آقای ارجمند ریزه کاری هایی را به من متذکر می شدند که قابل ذکر نیست. انصافاً با جان و دل سعی می کردند به من در مقام شاگردشان کمک کنند. حس بسیار خوبی هنگام کار داشتند، پر انرژی و دلسوز، من حضورشان را سر این کار غنیمت می دانستم و از وجودشان کلی سود بردم. از طریق شما هم از ایشان تقدیر و تشکر می کنم. آدم وقتی که با این اساتید کار می کند، مدام دوست دارد از آنها یاد بگیرد و آموزش ببیند. افرادی همچون استاد ارجمند در بحث بازیگری به نکاتی می پردازند که ما جوان ترها و تازه کارها متوجه آن نمی شویم.
آقای ارجمند گره هایی را راجع به شخصیت محمد برای من باز می کردند که واقعاً در کار من تاثیر دو چندان داشت. کمک های آقای ارجمند و آقای سلطانی در مقام کارگردان آنقدر خوب و موثر بود که من در کار کلی جلو بودم. باید نتیجه کار را ببینید تا نظرتان را راجع به این مسئله بیان کنید. به نظرم محمد و سریال «ستایش ۲» کمی از سری اول آن ندارد.
و نکته دیگر در مورد محمد در سری دوم این است که حالا او عاقل تر، فکورتر و مشخصاً با دقت بیشتری تصمیم می گیرد.
ـ چه اشاره درستی کردید. همین طور است. محمد حالا جسورتر و با دل و جرأت تر شده است. یکسری خصوصیات دایی خودش را هم با خود دارد. او زیاده خواه است و دوست دارد بهترین شرایط را داشته باشد. در رفاه زندگی کند ناگفته نماند او خیلی غیرتمندتر از محمد سری اول است.
البته شرایط زندگی و مسیر خانوادگی او نیز در این روانشناسی شخصیتی موثر بوده است. به هر حال او در مقام تنها مرد خانواده کنار ستایش بوده، رشد کرده است و مستقل بودن او تا حدودی اختیاری نبوده است.
ـ بله همین طور است. به هر حال محمد کاراکتری شبیه به دایی اش هست با یکسری خصوصیات ویژه که به قول شما برخی از آن دیکته شده از شرایط زندگی جدیداش است.
حضور نرگس محمدی در نقش ستایش در سری دوم با نقدهای بسیاری همراه بود؛ حتی از سوی مخاطبان عام که بسیاری خیلی تخصصی راجع به گریم غیر قابل باور او نظر می دادند و بازی او را در نقش ستایش مادر بر نمی تابیدند. تو به عنوان پارتنر مقابل نرگس محمدی در هر دو سری سریال «ستایش»، بگو چقدر با او در نقش مادر محمد راحت ارتباط برقرار کردی؟
ـ باورکن خانم محمدی خیلی این نقش را دوست داشت و خیلی در این راستا تلاش کرد. من تلاش او را می دیدم و اصلاً نمی توانستم بگویم او را در نقش مادر باور نمی کنم. شما گاهی می بینید یک بازیگر در ایفای یک نقش هیچ تلاشی ندارد و نتیجه کارش هم مشخص است، یک کار معمولی از او می بینیم. امّا من می دیدم که خانم محمدی چقدر نقش ستایش را باور دارد برای آن تلاش می کند. من هم خیلی او را در نقش مادر باور کرده بودم. من می دیدم که نرگس محمدی ستایش را زندگی می کرد و کلاً سوار نقش بود.
و کار با سعید سلطانی در مقام کارگردان برای دومین بار چگونه بود؟
ـ من همیشه از کار با ایشان لذت می برم و یاد می گیرم. کار با سلطانی برای من کلاس درس است. آقای سلطانی چه به لحاظ حرفه ای و چه به لحاظ شخصیتی عالی هستند. به شدت سوار کارشان هستند و می دانند چه می خواهند. در کار با سعید سلطانی به هیچ وجه نکته مبهمی برای بازیگر وجود ندارد. یکی از هنرهای ایشان در کارگردانی این است که به شدت می توانند با هنرپیشه ها ارتباط برقرار کنند. با ما خیلی خوب حرف می زدند، نقش و موقعیت را تفهیم می کردند و سپس ضبط آن سکانس را کلید می زدند. ما کارگردانان صاحب نام بسیاری در مملکت داریم که چون نمی توانند با بازیگرانشان ارتباط برقرار کنند نمی توانند آن طور که باید از بازیگرانشان بازی بگیرند. امیدوارم باز هم شرایطی مهیا شود که با ایشان کارکنم. برای من باعث افتخار است.
تو سالها پیش با حضور در سریال «نرگس» ره صد ساله را یک شبه طی کردی و به جایگاهی قابل قبول در این عرصه دست پیدا کردی. به نظرت سریال «ستایش» می تواند یک استارت دیگر برایت محسوب شود؟
ـ امیدوارم. فقط می توانم دعا کنم. من در شرایط خوب این سریال تمام تلاشم را کردم تا به آنچه شما اشاره کردید برسم. به دنبال این بودم که هم تفاوت هر دو محمد را در بیاورم و هم به آنچه مدنظر آقای مطلبی و آقای سلطانی بود برسم. مطمئن بودم که آقای سلطانی به راحتی از آنچه که باید نمی گذرد، حتی یک پلان! باید کار را دید و نظر مردم را شنید.
فینال سریال «ستایش» به نظر تو جذاب از آب در آمده است؟ فینال کاراکتر محمد خود تو را راضی کرده است؟
ـ (می خندد) ای کاش این سوال را از من نمی پرسیدی! (مکث می کند) فکر می کنم هنوز قصه تمام نشده و نیاز است سری بعدی ساخته شود. فکر می کنم بذرهایی که پاشیده می شود و گره افکنی هایی که می شود برای تماشاگر گنگ نخواهد ماند. شک نکنید تماشاگر روی هوا نخواهد ماند. فکر می کنم تماشاگر ما هم نیاز ببیند سری بعدی سریال «ستایش» ساخته شود، اگر چه این اتفاق رخ نخواهد داد. امّا در پایان باید بگویم جداً از سریال «ستایش ۲» دفاع می کنم و سابقه ۱۶ ـ ۱۷ سال کار به من می گوید این سریال می تواند تا پایان مخاطبش را حفظ کند. ای کاش بیننده های عزیز و البته همکاران من حوصله کنند تا قسمت های آتی پخش شود.
به سینما هم فکر می کنی؟
ـ سینما همیشه دغدغه من بوده و همیشه به آن فکر می کنم، امّا شاید تا الان آنطور که باید قسمت من نبود یا شاید هم در توانم نبوده باشد. آرزوی هر بازیگری درخشش در سینماست.
مصاحبه با مصاحبه با هما روستا + استاد در دام ازدواج
برای من گفتوگو کردن با هما روستا مثل ورق زدن بخشی از تاریخ هنر ایران بود. همجواری او با زندگی حمید سمندریان (استاد نام آشنای تئاتر ایران) باعث شده که بینش عمیقتری درباره هنر تئاتر داشته باشد اما او این روزها نسبت به قبل احساس تنهایی زیادی میکند. به قول خودش دستش به انجام هیچ کاری نمیرود مگر اینکه آن کار در راستای خواسته همسرش باشد. در ادامه این مطلب خلاصهای از گفتوگو با او را درباره دوران کودکیاش، سالهای زندگی در غربت، علاقهاش به هنر تئاتر، ازدواجش با استاد سمندریان و… بخوانید.
شاید عجیب به نظر برسد اما این روزها دستم به کاری نمیرود، مگر اینکه برای حمید و در راستای خواسته او باشد. ما بیش از ۴۰ سال در کنار هم عاشقانه زندگی کردیم و من از او چیزی در این سالها، جز احترام و عشق ندیدم. عشق به زندگی، عشق به کار. به همین خاطر سعی میکنم زندگیام را طوری برنامه ریزی کنم که در راستای خواسته او باشد. به همین خاطر مانند او که همیشه علیرغم مشکلات و بیماری برای هنر وقت میگذاشت، برای هنر تئاتر وقت میگذارم و با هنرجویان او ساعتها حرف میزنم و آنچه که در ذهن دارم و از حمید آموختم را به آنها منتقل میکنم اما راستش را بخواهید دلم نمیخواهد هیچ کار شخصی انجام دهم.
حکایت ته لهجه من
بعضیها از من میپرسند این ته لهجه بخصوصی که دارید متعلق به کجاست؟ فکر میکنم این لهجه من از مسکو با من به یادگار مانده است چرا که من از شش سالگی به واسطه شغل پدرم که سیاسی بود به مسکو مهاجرت کردم و تا دوران دیپلمم در آنجا زندگی کردم و بعد به آلمان رفتم.
با سینما خداحافظی کردم
به موازات کار تئاتر دوست داشتم که تجربه کار تصویر را هم داشته باشم اما متاسفانه سینما خواسته من را برآورده نکرد و همین موضوع باعث شد که دیگر به سمت سینما نروم، ترجیح میدهم به تئاتر بپردازم. متاسفانه طی سالهای اخیر قواعد حضور در سینما تغییر کرده است و به همین خاطر، بسیاری از افرادی که دغدغه کار جدی در این عرصه داشتند ترجیح دادند سرشان را با امورات دیگر هنری گرم کنند.
البته این موضوع به آن معنا نیست که من کارهایی که در سینما انجام دادم نظیر مسافران و از کرخه تا راین را دوست نداشته باشم اما خب متاسفانه مسیری که در ادامه باید طی میکردم توقعات من را برآورده نکرد. حضور در سینما برای خودش یک سنی دارد و نقشهایی که امروز در سینما به من بخورد خیلی کم است. نقشهایی هم اگر باشد، شاید مرا ارضا نمیکند. میدانید که همیشه روی انتخاب نقشهایم وسواس داشتم، هر نقشی را بازی نمیکردم و الان هم به نظرم خیلی دیر شده است.
همای بیحمید
برای من زندگی بدون حمید واقعا سخت است چرا که مجبورم نوعی از زندگی را تجربه کنم که تاکنون نظیر آن را تجربه نکرده بودم. حمید برای من تنها یک همسر نبود بلکه یک رفیق و استاد بود و حالا پر کردن جای خالی فردی نظیر او در خانه و آموزشگاه برای من خیلی سخت است.
چهل سال بود که صبحها از خواب بیدار میشدم و از او میپرسیدم «حمید جان قهوه میخوری؟» و حال دیگر کسی نیست که به این سوال من جواب بدهد. پر کردن جای خالی او برای من اصلا راحت نیست.
همه از من میخواهند سمندریان باشم
بعد از اینکه حمید عزیز از میان ما رفت بسیاری از شاگردان او دوست داشتند که من جای خالی او را در محیط آموزشگاه پر کنم و این مکان را هم گسترش دهم. من خودم هم دوست داشتم این کار را انجام دهم اما واقعیت این است که جای خالی حمید را هیچ کسی نمیتواند پر کند.
من فقط دارم تلاش میکنم چراغ این مکان روشن بماند و همچنان هنرجویان به این مکان رفت و آمد داشته باشند و همه چیز آنطور که استاد سمندریان میخواهد پیش برود. به همین خاطر حجم کارها برای من به شدت بالا رفته وگاه از خدا میخواهم که به من توان بدهد تا بتوانم از پس انجام این کارها برآیم.
از دوران کودکی شیفته تئاتر بودم
از کودکی و دوران مدرسه علاقه زیادی به تئاتر داشتم. من در مسکو تحصیل کردم؛ تئاتر در آن کشور خیلی پیشرفته بود و در واقع من با تئاتر بزرگ شدم چون در مدرسه این هنر خیلی جدی دنبال میشد. ما را به تئاترهای مخصوص کودکان میبردند. مرتب تئاتر اجرا میکردیم. برای ساعتهای فوق برنامه رشتههای مختلف داشتیم و من تئاتر را انتخاب کرده بودم و کم کم دنیای نمایش از بازیهای کودکانه و ادا در آوردن مقابل آینه با کفشها و لباسهای مادر، تبدیل شد به یک خواسته درونی و انتخابی برای آینده اما پدرم مثل خیلیهای دیگر، مخالف بود و دوست داشت من پزشک یا مهندس بشوم و بعد هم میگفت، میتوانی در کنار اینها به تئاتر هم برسی.
دو سال را به همین دلیل از دست دادم. به اصرار پدرم رفتم دانشگاه و یک سالی داروسازی خواندم و بعد باز هم با توصیه پدرم رشته شیمی آلی را انتخاب کردم. با وجود اینکه درسم خیلی هم خوب بود و نمرههای خیلی خوبی میگرفتم و استادهایم خیلی راضی بودند اما خودم حال خوبی نداشتم و عشق نمیورزیدم، خستهام میکرد.
روزهای دانشجویی من
در اروپای شرقی تئاتر خیلی جدی است. به هر حال دیگر نمیخواستم زمان را از دست بدهم. چون رومانیایی بلد نبودم، ابتدا باید یک سالی زبان میخواندم و بعد از قبولی در امتحان، میتوانستم سر کلاسهای رشته خودم بنشینم.
برای اینکه فرصتم از دست نرود، نزد رئیس دانشکده رفتم و از او خواستم همزمان با شرکت در کلاسهای زبان، در کلاسهای تئاتر هم شرکت کنم و گفتم اگر ترم اول از پس امتحانها برنیامدم، مرا رفوزه کنید. او هم پس از کمی فکر و با دیدن اشتیاق من، این پیشنهاد را قبول کرد و گفت اگر نتوانی باید این یک سال را دوباره بگذرانی.
به هر حال من سر کلاسهای بازیگری رفتم. زبان اصلا نمیدانستم و خیلی نکات را نمیفهمیدم. از طرفی همکلاسیهایم خیلی سر به سرم میگذاشتند. بچههای هنر هم میدانید که خیلی شیطان هستند، خلاصه یواش یواش زبان رومانیایی را آموختم و ترم هم به پایان رسید، امتحان دادم که اجرای یک مونولوگ بود؛ خیلی خوب اجرا کردم و استادم دیگران را هم دعوت کرده بود تا کار مرا ببینند چون من تنها ایرانی بودم که آنها در طول زندگیشان دیده بودند.
به خاطر فوت پدرم به ایران آمدم
سال ۱۳۴۹ به ایران بازگشتم. دلیل اصلی این موضوع هم فوت پدرم بود. او همیشه به من میگفت وقتی بزرگ شدی و درست را تمام کردی باید به ایران برگردی. در درونم درباره ایران حس نوستالژیکی داشتم. تصاویر مبهمی از ایران در ذهنم بود و کشش درونی قوی داشتم.
بعد از فارغ التحصیلی به آلمان بازگشتم، خانوادهام بعد از فوت پدر در برلین زندگی میکردند و قرار بود من هم در برلین کارم را شروع کنم ولی چون لهجه داشتم، میخواستند مرا به شهر دیگری بفرستند تا ضمن یکی دو سالی کار کردن، لهجهام بهتر شود اما من تصمیم گرفتم تا به ایران بازگردم. نمیدانم چرا؟ واقعا هنوز هم نتوانستم دلیل خاصی برای این تصمیم پیدا کنم. شاید دلیلش همان کشش درونی به ایران بود. به هر حال آمدم ایران و ماندم.
خودم را با روحیه ایرانیها وفق دادم
خواندن و نوشتن را با پرسیدن کم کم یاد گرفتم و شروع کردم به خواندن نمایشنامهها و در این میان آقای انتظامی برای نمایش «بازرس گوگول» مرا انتخاب کرد. در آن دوران سعی کردم خودم را با خلق و خوی ایرانیها وفق بدهم.
مشکل من در آن دوران در برقراری ارتباط بود. زبان خیلی مهم بود و هنوز فارسی را به درستی صحبت نمیکردم. از طرفی با روحیه ایرانیها هم خیلی آشنا نبودم و برایم سوءتفاهمهایی پیش میآمد. پچ پچ کردنها، تعارفهای زیاد، البته خیلی سخت نبود، شاید بیشتر غریب بود. من آدم زودباوری بودم، سمندریان همیشه میگفت اگر یکی به تو بگوید سر چهار راه فیل هوا میکنند، تو میگویی کجا؟ بدو بریم ببینیم.
به هر حال بچهها سر کار دروغهایی میگفتند که باور میکردم اما کم کم با این خصوصیات آشنا شدم و یاد گرفتم چه را باید باور کنم و چه را نباید. آدم خیلی رکی هم بودم. اگر کسی نظرم را درباره بازیاش میپرسید، اگر خوشم نیامده بود، بیرودربایستی به او میگفتم و طبعا این با روحیه پرتعارف ایرانی سازگار نبود یا ممکن بود به یکی رک بگویم من از شما خیلی خوشم نمیآید، بدشان میآمد؛ در حالی که دوست داشتند من هم مثل خودشان واقعیت را نگویم و تعارف کنم اما یواش یواش یاد گرفتم، نه اینکه دروغ بگویم، یاد گرفتم چگونه از کنار چنین موقعیتهایی رد شوم.
وقتی یقه حمید پیش من گیر کرد
مدتی بعد «باغ وحش شیشهای» تنسی ویلیامز را روی صحنه بردیم که تماشاگران زیادی داشت. یک متن ایرانی هم اجرا کردیم که نوشته خانمی بود و اسمش را به یاد نمیآورم. برای نمایشها بلیت میفروختیم و تماشاگر هم داشتیم. در واقع کارهایی که در بخارست تجربه کرده بودم اینجا هم انجام میدادم، به ویژه دانشجوها تجربه اجرا مقابل تماشاگر را نداشتند، مگر اینکه کارگردانی، آنها را برای بازی روی صحنه تئاترهای رسمی انتخاب میکرد و برای اولین بار بود که این اتفاق در دانشکده هنرهای دراماتیک و برای تئاترهای دانشجویی میافتاد.
اتفاقا آقای شنگله و سمندریان هم به دیدن نمایش ما آمدند. آن موقع آقای سمندریان همسر من نبود. بعد از دیدن تئاتر از کارم تعریف کرد و حتی گفت بهتر و ظریفتر از من کار کردی. حالا نمیدانم یقهاش گیر کرده بود یا اینکه واقعا از نمایش خوشش آمده بود.
فارسی بلد نبودم
وقتی به ایران آمدم برقراری ارتباط برایم سخت بود چون فارسی را خوب بلد نبودم، اگر کسی خیلی تند و غلیظ صحبت میکرد، اصلا حرفهایش را نمیفهمیدم و باید با من شمرده و آهسته حرف میزدند. یکی از آشناها مرا به دکتر فروغ رئیس دانشکده هنرهای دراماتیک معرفی کرد. وی به من گفت چون فارسی بلد نیستی و با فضای تئاتر ایران هم آشنایی نداری، نمیتوانی الان بازی کنی. او گفت در دانشکده ما استادانی مثل آقای شنگله، سمندریان و… تدریس میکنند، سر کلاس آنها برو و ببین دوست داری با کدام یک همکاری کنی.
سر کلاسها رفتم و بعد به او گفتم روشها با آنچه آموختهام، خیلی متفاوت است. برای همین پیشنهاد دادم زنگ فوق برنامه را به من بدهند و او هم قبول کرد و شروع به کارگردانی کردم. چون خودم هم سن کمی داشتم، با دانشجوها خیلی راحت بودم. البته هنوز هم با جوانها خیلی راحت هستم.
استاد در دام ازدواج افتاد
در این موضوع که دانشجوها خیلی دوست دارند با استادشان ازدواج کنند تردیدی نیست، به همین خاطر در آن دوران سایر بچهها دوست داشتند کاری بکنند که من و حمید با هم ازدواج کنیم، برای همین پیش من همیشه تعریف او را میکردند و میگفتند استاد بهترین مرد دنیاست، خوش تیپ و مهربان و اصلا حرف ندارد. جلوی سمندریان هم تبلیغ مرا میکردند.
این تعریفها باعث شد که همدیگر را ببینیم و نسبت به هم کنجکاو شویم ولی هنوز به فکر ازدواج نبودیم. به هر حال من و ایشان در جشنوارهای در شیراز با هم آشناتر شدیم اما محدودیت خانوادگی نمیگذاشت خیلی راحت با هم رفت و آمد داشته باشیم. من حتما باید سر یک ساعتی خانه بودم و مادرم خیلی سختگیری میکرد و نگرانم بود. هنوز آن موقعها به او، آقای سمندریان میگفتم؛ پس خواستم که به دلیل این مشکلات ارتباطمان را قطع کنیم. سمندریان دو سه روزی فکر کرد و بعد برای خواستگاری پیش مامانم آمد اما سپرد که ماجرای ازدواجمان را به کسی نگویم. خلاصه ازدواج کردیم و بعد از آن هم دانشجویانش به تبعیت از او خیلی زود ازدواج کردند. (با خنده)
عطر قورمه سبزی و سقلمه زدن مادرم
هیچ وقت یادم نمیرود در آن سالها به همراه مادر و برادرهایم رفته بودیم اسکی، همه جا پوشیده از برف بود و یک خانواده ایرانی سفره بزرگی روی برف پهن کرده بودند و بوی عطر قورمه سبزی و برنج همه جا پیچیده بود. از کنارشان که رد شدم، هم تعجب کرده بودم و هم عطر قورمه سبزی بیتابم کرده بود. همینطور که نگاه میکردم، پدر خانواده گفت بفرمایید و من هم بلافاصله نشستم. خانوادهام که کمی عقبتر از من بودند، مرا دیدند که پای سفره نشستهام، پرسیدند چه میکنی؟ پدر آن خانواده گفت بشین، نرو! برایم غذا هم کشیده بودند، مادرم گفت پاشو، این تعارف است. آنها اصرار کردند اما مادرم به من سقلمه میزد که بلند شو. این تعارفها را نمیفهمیدم.
ازدواج با حمید من را سختگیر کرد
من بازیگر ثابت تئاترهای او شدم و از این همکاری خیلی راضی بودم؛ چرا که او جزو بهترین کارگردانهای تئاتر ایران بود و خیلی خوب با بازیگرها کار میکرد. وقتی در نمایشهای سمندریان بازی میکردم دائم درگیر کار بودم، البته این همکاری هم خوب و هم بد بود. برای اینکه هم شغل بودیم و چون به او عادت کرده بودم نمیتوانستم با کارگردان دیگری همکاری کنم و زمانی که سمندریان ناخواسته از تئاتر دور شد، این کار نکردن برایم سخت بود.
چند باری با کارگردانهای دیگر کار کردم اما راحت نبودم و راضیام نمیکرد، پس رفتم سراغ کارگردانی تئاتر. سال ۶۱ پسرم کاوه به دنیا آمد و عطر رنگ مضاعفی را به زندگی ما بخشید. هر چند که کاوه هیچگاه وارد عرصه هنر نشد و ترجیح داد زندگیاش را در عرصه کامپیوتر سپری کند.
کارهای انجام نداده زیادی دارم
وقتی زندگیام را مرور میکنم میبینم کارهای انجام نداده زیادی دارم. البته فکر میکنم همه آدمها این حس را دارند، آدم دوست دارد در زندگیاش خیلی کارها انجام دهد، نقشهای مهمی وجود دارد که دوست داشتم بازی کنم. دوست داشتم همسرم از دنیا نمیرفت. قطعا اگر او کنارم بود، میتوانستم به برخی از آرزوهایم دست پیدا کنم.(خانواده سبز)
مصاحبه با محسن تنابنده بازیگر نقش نقی در سریال پایتخت
تقریبا کسی نیست که سریال پایتخت را تماشا کرده باشد و نداند که این سریال، بخش قابل توجهی از هویتش را مدیون محسن تنابنده است که به عنوان طراح داستان و شخصیتها، سرپرست نویسندگان، بازیگردان و بازیگر در کنار گروه تولید این سریال بوده است.
او سه بهار در هیات نقی مهمان خانههای ما بوده و این بار در پایتخت۳ باری سنگینتر از همیشه بردوش داشته است. از ماهها پیش، خلق موقعیتهای تازه برای خانواده معمولی را آغاز کرده و همراه نقی از روزهای سرافکندگی تا لحظههای قهرمانی دویده و حالا ۱۱ کیلو وزن کم کرده و یک دوره درمان کوتاه را در بیمارستان گذرانده است.
گفتوگو با محسن تنابنده، کمی بعد از اتمام سریال پایتخت ۳ انجام شد، در حالی که هنوز خستگی ناشی از کار سخت و فشرده چند ماه از تنش بیرون نرفته و گویی رنج افسردگی، بیکاری، زندگی در خانه داماد و بیپولی نقی را هنوز بر شانههای خود احساس میکند و از همین روست که از میان این همه کف و سوت و هورایی که برای قهرمانی پایتخت۳ برخاسته، گوش به معدود معترضان سپرده و گلهمند است.
تنابنده به دلیل کاهش وزن و گذراندن دوره کسالت، از قرار گرفتن مقابل دوربین عکاس روزنامه امتناع کرد، اما کمتر کسی است که او را نشناسد و چهره واقعیاش را در کارناوال تقدیرها و تجلیلها و مصاحبهها ندیده باشد.
میدانیم که سریال پایتخت هر بار شما را راهی مطب پزشک کرده، اما این بار گویا برای مدتی بستری هم شدید. درست است؟
بله! در پایتخت۳ من همزمان با کار، برای رسیدن به وزن متعادل و تناسب باید رژیم میگرفتم تا فیزیکم برای ظاهرشدن در قالب یک کشتیگیر پذیرفتنی باشد. به همین دلیل کارم به بیمارستان کشیده شد. خوشبختانه پزشکان به دادم رسیدند، اما هنوز بهبود کامل حاصل نشده است.
تا جایی که به خاطر دارم ابتدا یعنی زمانی که سری اول سریال پایتخت تولید میشد، قرار نبود هیچ نقشی بازی کنید، اما نه تنها نقش نقی قسمت شما شد بلکه در بخش سوم، هم در بطن داستان و هم در ورزش کشتی، آن را به یک قهرمان بدل کردهاید!
به نظر من در هر سه پایتخت، قهرمان قصهها نقی است.
اما در «پایتخت۱» خانواده قهرمان اصلی بود.
نه، بالاخره خانواده رهبری دارد که اعضای آن را هدایت میکند.
هد فامیل!
بله، هد فامیلی وجود دارد که در پایتخت۱ خانواده را به تهران میآورد، در پایتخت۲ تصمیم میگیرد گنبد و گلدستهای را به جنوب ببرد و در پایتخت۳ همه مسئولیتها را به عهده دارد. در تمام پایتختها قصه طوری طراحی شده که خانواده بسیار اهمیت دارد و در راس همه امور قرار میگیرد. در پایتخت۳ هم همینطور است، اما همیشه یک نفر باید پیشبرنده قصه باشد.
قصدم از طرح این نکته، طرح سوالی درباره دشواری بازی در نقش نقی بود چراکه از سویی کار راحتتری در پیش داشتید چون نقی را دیگر کاملا میشناسید و برای رسیدن به نقش مسألهای نداشتید، اما این بار بخش اجرایی کارتان سختتر از همیشه بود.
نه، اصلا این طور نیست؛ باید حتما این شخصیت را دوباره طراحی میکردم. در اجرای نقشی که بازیگر قبلا ارائه کرده، هم سود هست و هم زیان؛ از سویی میگویند این شخصیتها قبلا معرفی شدهاند و ضررش هم دقیقا از همینجاست که میگویند این شخصیتها قبلا معرفی شدهاند. شناخت مخاطب از شخصیتها به همان اندازه که خوب است، میتواند بد باشد چون ممکن است همه چیز تکراری شود. به همین دلیل، وضع شخصیتها در پایتخت۳ کاملا تغییر کرده. زندگی نقی با مسائلی روبهرو میشود که به افسردگی او میانجامد، ارسطو در یک وضع جدید قرار گرفته، بهبود و همسرش تغییر کردهاند، یکی زخمی شده و دیگری باردار است، هما به خاطر شرایط نقی در وضع جدیدی قرار گرفته و بیماری باباپنجعلی هم پیشرفت کرده است. میبینید که همه چیز در مقایسه با سال گذشته تغییر کرده است. همانطور که آدمیزاد ممکن است از امسال تا سال آینده با حفظ جوهر و بنمایه شخصیتیاش، دستخوش تغییرات کوچک و بزرگ موقعیتی و وضعی بشود و همین تغییرات باعث میشود سریالی که از سری یک به ۲ و ۳ رسیده، دچار افت نشود.
درست است، اما به عنوان بازیگر وقتی نقی را دوبار بازی کردهاید، برای بار سوم میدانید او چطور راه میرود، چطور نگاه میکند، چطور فکر میکند، عکسالعملهایش چیست و همه خصوصیات فیزیکی و رفتاری او را میشناسید. به نظرم تغییر وضع، تاثیر زیادی در تحلیل شخصیت و رسیدن به نقش ندارد!
بله اما وقتی نقش در وضع تازه قرار میگیرد، بازیگر هم باید او را در وضع تازه ببیند و دوباره آن را طراحی کند. من راهرفتن و حرفزدن و دیگر رفتارهای نقی را میشناسم، اما کشتی گرفتن او را نه! برای همین وقتی قرار است نقی کشتی بگیرد، باید ۱۱ کیلو وزن کم کنم. همین یعنی این نقی دیگر نقی سال گذشته نیست و تحت تاثیر شرایط و وضع جدید قرار گرفته است.
شما از ابتدای سریال وزن کم کردید یا بعد از سریال به خاطر بیماری اینقدر لاغر شدهاید؟
از شروع تا پایان پایتخت۳ نقی ۱۱ کیلو وزن کم میکند. این اتفاق آنقدر تدریجی و نرم رخ میدهد که تماشاگر در انتهای سریال، شاهد یک تعادل فیزیکی است و میتواند باور کند که نقی یک کشتیگیر ورزیده است.
جایی خواندم که قبلا بوکس کار میکردید و به همین دلیل برای انجام فعالیتهای ورزشی آماده بودید، اما فکر نمیکنم این مربوط به حالا یا گذشته نزدیک باشد.
بله. این مربوط به زمانی است که خیلی جوانتر بودم ولی بوکس و کشتی دو ورزش کاملا متفاوت است؛ بوکس اصلا منشا ایرانی ندارد و کشتی کاملا یک ورزش ایرانی باستانی و پهلوانی است. جولان دادن در این عرصه خیلی با بوکس فرق دارد.
در این که شما کار سختی را به انجام رساندهاید، حرفی نیست، اما به نظر میرسد آمادگی بدنی لازم را برای صحنههای ورزشی داشتید.
من معمولا در طول سال با تیم هنرمندان فوتبال بازی میکنم و در خانه هم ورزش میکنم که وقتی قرار است سر کاری حاضر شوم که نیاز به آمادگی بدنی دارد، خیلی اذیت نشوم و آماده باشم.
فنون کشتی را میشناختید یا در جریان همین سریال با آنها آشنا شدید و یاد گرفتید؟
همه چیز در سریال پایتخت با تحقیق و بررسی انجام میشود. از روز اول دوستان زیادی در کنار ما بودند و در این زمینه یاریمان کردند که بهتر است اسمشان را نیاورم چون میترسم برخی از آنها را از قلم بیندازم. این دوستان در کنار ما بودند تا همه چیز با نظر ایشان و اصولی انجام شود. نه فقط در این مورد بلکه در همه موارد مدیون دوستانی هستیم که چه برای ارائه نظرات کارشناسانه و چه برای همراهی و حمایت در کنارمان بودهاند. ما خیلی مدیون کشتیگیران کشورمان از جمله رسول خادم و مجید خدایی هستیم که در تمام مدت کنار گروه بودند و خیلی کمکهای عجیب و غریبی به ما کردند؛ همینطور بهرام مشتاقی سرپرست تیم ملی کشتیفرنگی، حمید سوریان و دیگرانی که خیلی به ما کمک کردند. با یاری این دوستان هر آنچه در زمینه کشتی نوشته و در مقابل دوربین اجرا شد، برمبنای اصول کشتی بود. درباره همه جنبههای کشتی گرفتن تحقیق کردیم و من تمام فنون را قبل از اجرا مرور میکردم.
با این همه معرفی یک بازیگر به عنوان قهرمان کشتی در یک سریال تلویزیونی کار پرخطری است!
بله و به همین دلیل همه کارها را با نظر کارشناسان انجام دادیم. سیروس مقدم، هم نگران وضع فیزیکی من بود و هم نگران این که وقتی یک بازیگر نقش یک کشتیگیر را بازی میکند نتیجه مورد قبول در میآید یا نه که خوشبختانه درآمد. حتی ایشان اصرار داشتند در جاهایی از بدلکار استفاده کنیم، اما من ترجیح دادم خودم تمام نقش را بازی کنم.
این که شما اصرار دارید مسئولیتهای متعدد را به عهده بگیرید یا همه بخشهای یک کار را خودتان انجام بدهید و در مورد خیلی چیزها کوتاه نمیآیید، ناشی از چیست؟
بخشی از آن به این مربوط است که به خودم اطمینان بیشتری دارم و میدانم اگر کاری را به خودم واگذار کنم، احتمال این که دقیقتر انجام شود، خیلی بیشتر از آن است که آن را به دیگران واگذار کنم. بخشی از این مسأله هم به خاطر جذابیتهای کار است که باعث میشود خودم انجام آنها را به عهده بگیرم. مثلا ورود به وادی کشتی، تجربه کشتیگرفتن و سرشاخشدن با یک حریف واقعی برایم جذابیت زیادی داشت. به عنوان بازیگر، نقش نقی در پایتخت۳ برایم چالش زیادی داشت. من داشتم این نقش را برای سومین بار بازی میکردم و دلم میخواست این بار همراه با نقی اتفاقات تازهتری را تجربه کنم و وارد چالش بشوم. این طوری هم من با لذت بیشتری کار میکردم و هم تماشاگر میتوانست از تماشای آن بیشتر لذت ببرد چون هر چه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند. همیشه ردشدن از برخی مرزها و تجربههای متفاوت برایم جذاب است.
به نظر میرسد بیشتر از این که مسائل اطرافتان را مدیریت کنید، یک ماجراجو هستید!
بله، ماجراجو هم هستم.
گفتید همه چیز در این سریال بر مبنای تحقیق و مطالعه بوده است. این درباره تکیهکلامهایی مثل فداییداری هم صدق میکند؟
همه تکیهکلامها در سریال پایتخت با تحقیق اجرا شده و مطمئن باشید هیچ چیزی در هیچ کدام از پایتختهای۱ و ۲ و ۳ نبوده که به آن فکر نشده باشد. ما تمام این تکیهکلامها را از زبان مازندرانیها شنیدهایم. من دوستان زیادی از خطه مازندران دارم و این تکیهکلامها از جمله فداییداری را بارها از آنها شنیدهام. این تکیهکلام کاملا مودبانه و جذاب است و به جامعه آسیب نمیرساند و اگر هم بین تماشاگران سریال و مردم جا باز کند، چیز بدی نیست.
بعد از پخش سه سری از سریال پایتخت و بخصوص بعد از پایتخت۳ حالا شما با نقش نقی به یک فرد محبوب برای همه ایرانیها بدل شدهاید. این محبوبیت برایتان چقدر جذاب است؟
در شرایط سیاسی، اقتصادی، اجتماعی فعلی بهوجود آوردن قهرمان، مانا شدن و اسم پیداکردن به شکل درست و صحیح آن کار بسیار بسیار بسیار سختی است. من از این بابت خوشحالم که کار آبرومند و باشرفی انجام دادهایم. خیلی از بازیگران از برچسب خوردن میترسند، از این که بگویند فلانی فقط کمدی بازی میکند یا فقط بازیگر تلویزیون است، اما این مساله در عین حال میتواند بسیار دوست داشتنی باشد، به شرط آن که بازیگر جوهره یک بازیگر بزرگ را در وجودش داشته باشد و تحت تاثیر نقش و شخصیتی که خودش ساخته، قرار نگیرد و بتواند بسادگی یک نقش متفاوتتر در یک رسانه دیگر را بازی کند. یک بازیگر اگر به اندازه کافی توانمند باشد، میتواند افقهای جدیدی برای خودش تعریف کند.
به نظرم زمانی احتمال وقوع این امر برای یک بازیگر وجود دارد که در همه رسانهها چه تئاتر، چه سینما و چه تلویزیون فیلمنامههای خوب نوشته شود چون در غیر این صورت بازیگر اگر هم بخواهد، خیلی قدرت ارائه یک تصویر متفاوت از خود و توانمندیهایش را نخواهد داشت!
دلیل اصلی رسیدن پایتخت به سری سوم، متن خوب و شخصیتهایی است که پاهایشان درست روی زمین است؛ مثل بعضی سریالها شخصیتها پا در هوا نیستند که خیلی نشود چیزی روی آنها سوار کرد و برایشان موقعیتهای تازه به وجود آورد. شخصیتهای پایتخت از پایه آنقدر خوب طراحی شدهاند که راحت بتوان موقعیتهای زیادی برایشان طراحی کرد و گستره قابل توجهی از رویدادها را رقم زد.
منظور من دقیقا همین است؛ اگر قرار باشد به عنوان بازیگر از زیر سایه نقی در بیایید، باید باز هم متنهایی به این خوبی نوشته شود.
یکی از ضعفهای ما در کل بخشهای نمایشی این است که نمیفهمیم شروع کار زمانی است که ایدهای روی کاغذ میآید و نگارش متن آغاز میشود، نه زمانی که پیش تولید آغاز میشود و همه میدوند که مقدمات را آماده کنند. هر اثر نمایشی یک بار زمانی که نویسنده آن را خلق میکند در ذهن نویسنده ساخته میشود، یعنی داستانش، لحنش و شخصیتهایش شکل میگیرد. البته ممکن است همه اینها در رویارویی با کارگردان دچار تغییراتی بشود، اما همیشه متن اصل بوده است. شما اگر زمین خوبی نداشته باشید، حتی اگر بهترین بذر را بکارید فایده ندارد؛ در شورهزار هیچ چیز نمیروید.
یعنی باید منتظر بمانید تا معدود نویسندههای خوبمان فیلمنامهای بنویسند و این فیلمنامه را به کارگردانی بسپارند که شما را دعوت به کار کند، اما احتمال وقوع این امر زیاد نیست!
معتقدم مهمترین چیز شکل گرفتن گروه کاری است. ما در پایتخت بسیار تلاش کردهایم که تبدیل به یک گروه بشویم و معمولا کمترین تغییرات را داشتهایم. همه تلاش کردهایم داشتههایمان را با چنگ و دندان نگه داریم. خشایار الوند در پایتخت یک همراه ما بود و در سری سوم او را دعوت کردیم، اصلا چه کسی بهتر از او. امیر معقولی تصویربردار خوبمان را در پایتخت۲ نداشتیم، اما در پایتخت۳ توانستیم او را در کنار خودمان داشته باشیم. ما یک گروه هستیم و همه حرف همدیگر را میفهمیم. باور کنید نمیشود دقیقا گفت چه کسی سریال را نوشت، چه کسی دقیقا کارگردانی کرد و چه کسی بازیگری کرد. در گروه تولید پایتخت، تصویربردار راجع به بازیها نظر میدهد، من راجع به نور و زوایای دوربین حرف میزنم، کارگردان راجع به ریزترین مسائل اظهارنظر میکند. همه به هم آمیخته هستیم و طبیعی است چندین فکر بهتر از یکی است.
یعنی قصد دارید همیشه در همین گروه بمانید؟
تا وقتی که بشود. بخش مهمی از تصمیمگیری در این باره به سیاستگذاران بر میگردد، نه به انتخاب من. پایتخت سریالی است که برایش زحمت کشیده شده و مورد توجه قرار گرفته است و باید دید سیاستگذاران و مدیران تلویزیون دوست دارند، این سریال تکرار بشود یا نه.
مهمترین چیزی که میخواهم به جامجم بگویم، این است که مهندس ضرغامی، آقایان دارابی و فرجی خیلی به ما کمک کردند، اما ما واقعا به حمایتهای دولتی در حد وسیعتر احتیاج داریم! متاسفانه الان به جایی رسیدهایم که من پذیرفتهام دشمنهای بسیار زیادی داریم؛ دشمنانی که به بدترین شیوه یعنی در پوست بره ظاهر میشوند و مهمترین شیوه دشمنی آنها تفرقهافکنی است. همه چیز را دشمنانه میبینند و روی دو چیز دست میگذارند که وحدت و انسجام یک ملت را حفظ میکند؛ یکی از این دو چیز مذهب است و دیگری وحدت اقوام. این دشمنان فهمیدهاند در این دو مقوله میتوانند رخنههایی ایجاد کنند و به هدفشان برسند.
این دشمنان دقیقا چه کسانی هستند؟
کسانی هستند که به تلاشها و زحمات یک گروه مانند سازندگان سریال پایتخت اعتراض میکنند، بدون این که اعتراضشان منبعی داشته باشد و قابل توضیح و قبول باشد. آنها هیچ دلیلی برای اعتراضهایشان ندارند و برخی از آنها حتی با ما سر کارمان حاضر شدند و چلوماهیچه خوردند و بهبه و چهچه کردند و چند قدم که دور شدند، احساس کردند شاید اگر نقش معترض را ایفا کنند، به نفعشان باشد یا مثلا شرایط سیاسی میطلبد که خودی نشان بدهند و فضای بهتری برای خودشان بهوجود بیاورند. با این کارها سعی میکردند وحدت و انسجام ما را مخدوش کنند.
این افراد جزو نهادهای سیاسی و مسئولان هستند؟
بگذارید اصلا این بحث را باز نکنم. پایتخت معترضانی دارد که بر اساس منابع و دلایل درست و موثق اعتراض میکنند، با این دسته از مخالفان میتوان حرف زد و سوءتفاهمها را از بین برد، اما دسته دیگری از معترضان هم هستند که به خاطر نداشتن دلیل و مدرک موثق به فکر جمعکردن طومار هستند! این در حالی است که پایتخت به فرهنگ مازندران خدمت کرده است. یادم هست زمان نقد و بررسی سریال پایتخت۲ نماینده مردم بابل گفت، شرایط به جایی رسیده که در خانوادههای مازنی، فرزندان ما با والدینشان مازنی حرف نمیزنند و خودمان داریم این لهجه را از بین میبریم. البته پایتخت گویشی از زبان مازنی یا نوعی فارسی با لحن و پیرنگ مازنی را ارائه میکند، اما به هر حال توانسته قدمی بردارد تا توجه به فرهنگ و زبان مازندران جلب شود. از دست دادن این داشتههای فرهنگی خطرناک است.
آقای مقدم اعلام کرده پایتخت۴ ساخته نمیشود، ولی انگار…
آقای مقدم بیش از همه تحت فشار بوده است. آقایان مسئول دولتی، خوب نیست ما این همه برای فرهنگ کشورمان زحمت بکشیم و مورد توهین قرار بگیریم و هیچ کسی از شما پا پیش نگذارد و حمایت نکند.
به نظرم شما بیشتر از آقای مقدم تحت تاثیر برخی واکنشها قرار گرفتهاید، چون آقای مقدم در این فکر است که در آینده سریالی درباره یکی دیگر از اقوام ایران بسازد!
من میگویم قبل از این که چنین سریالهایی ساخته شود، باید ریشهیابی کنیم و ببینیم چرا عدهای هر اتفاقی رخ میدهد، بیخود و بیجهت بدون این که منتظر نتایج بمانند، از جا میپرند تا قومی را بشورانند؟ این افراد چه کسانی هستند و چه دلیل و مدرکی دارند؟ واقعا ما این همه سختی و گرفتاری به جان میخریم برای این که هموطنان خودمان را مسخره کنیم؟ این طرز تلقی با کدام عقل سلیم جور در میآید؟ من این افراد را ارجاع میدهم به فردوس حاجیان که از همان خطه شمال است، دکترای یونسکو را دارد و انسان فرهیختهای است و هزاران نفر دیگر که پایتخت را با دقت دیده و تحلیل کردهاند. ما این سریال را در مازندران ساختهایم و هر روز و شب جمعیت کثیری از مردم همین استان شاهد کار ما بودند. اصلا چطور ممکن است این همه آدم این سریال را دیده و دوست داشته باشند و از میان آنها فقط چهار نفر شعورشان برسد و بفهمند و دلسوز جامعه باشند!
برای شما نظر این چهار نفر مهم است؟!
برای من خدمت به جامعهام در حدی که توان دارم و در کنار آن، لذتی که خودم از یک کار میبرم، اهمیت دارد. من داشتم سریال شاهگوش را بازی میکردم که شرایط بهتری برای من داشت و میتوانستم بازی در پایتخت را قبول نکنم تا حجم کارم اینقدر سنگین نشود، مریضی نکشم، در شرایط سخت کار نکنم، اما این کار را کردم به خاطر عشقی که به این کار داشتم و خدمتی که میتوانستم به جامعه بکنم؛ حضور در پایتخت۳ را پذیرفتم، اما بعضی رفتارها خیلی توهینآمیز است؛ ما داریم کار فرهنگی میکنیم و این گناه نیست.
از همان موقع میدانستید نقی قرار است کشتی بگیرد و وارد این همه ماجرای پرافت و خیز شود؟
بله، از اول قرار بر همین بود و طبق صحبتهایی که با خشایار الوند داشتیم، او پیشنهاد کرد نقی وارد ماجرای کشتی شود. دیدیم خیلی ایده خوبی است و آن را گسترش دادیم. من میدانستم برای بازی در این نقش کار سختی پیشرو دارم و اگر کار سختی نبود، اصلا آن را قبول نمیکردم. مهمترین جذابیت بازی در نقش نقی در پایتخت۳ سختی و چالشبرانگیزبودن این نقش بود وگرنه بازی نمیکردم.
ارتباط شما با کشتیگیران دیگر چطور بود؟
این کشتیگیران از قهرمانان جهان بودند یا از پیشکسوتان و همه آنها کشتیگیران نامداری بودند که خیلی پهلوانانه به من و در واقع به کشتی کمک کردند.
تصاویر سریال حاکی از آن است که شما هر کشتی را به صورت کامل اجرا کردهاید و نماها جداگانه ضبط نشده است.
بله. بین هر کشتی ما حسابی فنها را مرور میکردیم و بعد روی تشک واقعا کشتی میگرفتیم و حتی گاهی فنهایی اجرا میکردم که همه میگفتند این خیلی بهتر است، اما همه اینها نتیجه کمکهای کشتیگیرانی چون بهرام مشتاقی، مجید خدایی و دیگران بود.
چند سال از زندگی خودتان را صرف کاری کردهاید که سخت، اما ماندگار بوده است. چه احساسی نسبت به این سالها دارید؟
تمام این سالها پربارترین سالهای عمرم بودهاست. نمیتوانم به این فکر کنم که اگر در پایتخت همکاری نمیکردم، کار مهمتری انجام میدادم. آنقدر از این کار لذت بردهام و آنقدر خدمتگزارانه بوده که آن را مهمترین اتفاق زندگیام بدانم و دارم میبینم که مردم هم از پایتخت لذت بردهاند و دوستش دارند. همین برای من کافی است.
شما خیلی جدی و تا حدودی بداخلاق به نظر میرسید. پس این همه کمدی که در آثارتان میبینیم از کجا میآید؟
سوال عجیبی است؛ الزامی ندارد بازیگر پشت دوربین هم همان شکلی باشد که جلوی دوربین هست.
بله اما مسأله این است که این نگاه کمدی از کجا نشات میگیرد؟ چون شما فقط بازی نمیکنید، کمدی هم مینویسید!
هر قصهای را که نوشتهام و شیرین و کمیک به نظر میرسد، در حقیقت یک قصه تلخ است که فقط شیرین روایت شده چون روایت شیرین یکی از کارکردهای مهم طنز است.
شما به فرهنگ مازندران آشنایی داشتید و همین شد که پایتخت به قصه یک خانواده مازنی بدل شد. اگر قرار باشد آقای مقدم سریال دیگری درباره خانوادهای از یکی دیگر از اقوام ایرانی بسازد، شما با ایشان همکاری میکنید؟
اگر به آن فرهنگ تسلط داشته باشم و آن را خیلی خوب بشناسم، حتما این کار را میکنم.
اگر نشناسید واقعا همکاری نمیکنید؟
در این صورت باید فرصت کافی داشته باشم تا بتوانم درباره آن فرهنگ خوب تحقیق و بررسی کنم، ابعادش را بشناسم و اگر برایم جذاب باشد، حتما همکاری خواهم کرد.
استشهادی برای بازیگر
محسن تنابنده متولد ۱۳۵۴، فارغالتحصیل رشته بازیگری از دانشگاه هنر و معماری است. او که پس از ورود به دانشگاه، بازیگری را در صحنه تئاتر تجربه کرده در فیلمها و سریالهای بسیاری حضور داشته و گاه به عنوان نویسنده و بازیگردان نیز ظاهر شده است. از جمله فیلمهایی که تنابنده در آنها بازی داشته میتوان به لامپ ۱۰۰ به کارگردانی سعید آقاخانی، محمد(ص) (مجید مجیدی)، ندارها (محمدرضا عرب)، سنگ اول و زمانی برای دوست داشتن (ابراهیم فروزش)، سنپترزبورگ (بهروز افخمی)، هفت دقیقه تا پاییز، دانههای ریز برف، کنار رودخانه و استشهادی برای خدا (علیرضا امینی)، اگه میتونی منو بگیر و چند میگیری گریه کنی (شاهد احمدلو) و… چند کیلو خرما برای مراسم تدفین (سامان سالور) اشاره کرد.
او همچنین در سریالهای متعددی بازی داشته که از آن جمله میتوان به پایتخت ۱ و۲ و ۳، چاردیواری و پیامک از دیار باقی به کارگردانی سیروس مقدم، سرزمین کهن به کارگردانی کمال تبریزی و مامور بدرقه سعید سلطانی اشاره کرد. این بازیگر در نگارش فیلمنامه نیز دستی دارد و فیلمنامه سهگانه پایتخت، سریالهای چاردیواری و پیامک از دیار باقی، فیلمهای هفت دقیقه تا پاییز، اگه میتونی منو بگیر و چند میگیری گریه کنی را نگاشته است. او همچنین در پایتخت و فیلم کنار رودخانه، وظیفه بازیگردانی را نیز به عهده داشته است.
فعالیتهای این بازیگر در سینما به دو جایزه از جشنواره فیلم فجر منجر شده است؛ او در بیست و ششمین جشنواره فیلم فجر در سال ۱۳۸۶ برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای فیلم استشهادی برای خدا شد و در بیست و هشتمین دوره جشنواره فیلم فجر سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نفش اول مرد را برای بازی در فیلمهای سنگ اول و هفت دقیقه تا پاییز دریافت کرد.
تنابنده در استشهادی برای خدا نقش یک روحانی معروف به شیخ را به عهده داشت که با لهجه مشهدی سخن میگفت و در فیلم سنگ اول، نقش حسنعلی را بازی کرد که چند بار خواب مرگ میبیند و برای خودش سنگ قبر میخرد و به روستا میآورد. او در این فیلم به لهجه ملایری حرف میزد.
محسن تنابنده اما برای بخشی از مردم ایران زمانی شناخته شد که در سریال پایتخت نقش نقی را بازی کرد. او در پایتخت هم در نگارش متون سهم داشته و هم بازیگردانی و هم بازی کرده است. داستان اولیه سریال بر اساس ایدهای از تورج اصلانی شکل گرفت و تنابنده بر اساس این ایده فیلمنامهای درباره خانوادهای نوشت که با یک کامیون در تهران سرگردان میشوند؛ سپس به این نتیجه رسید برای این که سرگردانی خانواده در پایتخت منطقی باشد، آنها به یکی از شهرستانهای کشور تعلق داشته باشند. از آنجا که تنابنده بستگانی در بندر گز و دوستانی از خطه مازندران داشته، تصمیم میگیرد این خانواده مازنی باشند و به این ترتیب خاستگاه اجتماعی، فرهنگی خانواده پایتخت به مازندران تعلق پیدا کرده است. تنابنده در این سریال بازی در نقش نقی را نیز به عهده گرفت و این بار با لهجه مازنی هنرنمایی کرد.
بعد از استقبال مردم از پایتخت، قرار بر آن شد که سری دوم سریال هم ساخته شود؛ اگرچه تجربه نشان داده معمولا سری دوم یک سریال بهتر از سری اول از کار در نمیآید، تنابنده و همکارانش برای سری دوم قصههای متنوعی طراحی کردند و همین ماجرا برای پایتخت ۳ نیز تکرار شد با این تفاوت که در پایتخت۳ با پیشنهادهای خشایار الوند در مقام نویسنده و ایدههای تنابنده داستان پایتخت رنگ و بوی متفاوتی به خود گرفت و توانست موفقیتهای سری اول و دوم سریال را تکرار کند.
مصاحبه با ریما رامینفر بازیگر سریال پایتخت
مصاحبه با ریما رامینفر
مخاطبان تلویزیون ریما رامینفر را با نقش هما میشناسند.
او به پشتوانه سالها فعالیت تئاتری و بازی در نقشها و نمایشهای متنوع توانسته این شخصیت دوستداشتنی را واقعی و ملموس خلق کند. تعداد آثاری که او در سینما و تلویزیون بازی کرده، انگشتشمار است؛ از آثار سینمایی او میتوان به سیزده، رفیق بد، نان و عشق و موتور ۱۰۰۰ و یه حبه قند اشاره کرد و در تلویزیون هم به جز سه سری از سریال پایتخت، در چک برگشتی و من یک مستاجرم بازی کرده است، اما تعداد و تنوع نقشهایی که در تئاتر بازی کرده قابل توجه است و جوایز متعددی برای او به همراه داشته که از آن جمله میتوان به جایزه دوم بازیگری برای حضور در نمایش یک دقیقه سکوت و جایزه اول بازیگری برای نمایش زمزمه مردگان اشاره کرد.
از زمانی که برای اولینبار شما را در نمایش یک دقیقه سکوت دیدیم تا امروز به این فکر میکنیم که این همه راحتی و معمولی بودن در ایفای نقش از کجا میآید؟
من به این نوع بازی اعتقاد دارم و وقتی تماشاگر یک کار نمایشی هستم چه در تئاتر، چه در تلویزیون و چه در سینما دلم میخواهد احساس کنم همه چیز واقعی است. وقتی فیلم یا سریالی ساخته میشود، مثل سریال پایتخت همه گروه تلاش میکنند همه چیز واقعی به نظر برسد، از طراحی و پرداخت قصه گرفته تا طراحی صحنه و لباس. پس من بازیگر هم خودم را موظف میدانم که توهم واقعیت را برای مخاطبم ایجاد کنم؛ یعنی همان واکنشهایی را بروز بدهم که در عالم واقعیت از خودم نشان میدهم.
به نظرم این شدنی نیست! همه نقشهایتان که براساس شخصیت خود شما نوشته نشده است؟
بله قطعا براساس شخصیت خودم نوشته نشده است. در واقع طوری نقشهایم را بازی میکنم که اول از همه برای خودم باورپذیر باشد.
حتی این کار هم ساده نیست؛ بسیاری از ما حتی جلوی دوربین عکاسی هم نمیتوانیم عادی و معمولی باشیم!
این توانایی با ممارست در تئاتر در من بهوجود آمده است. در سینما و تلویزیون نقشهایی که به من پیشنهاد شده متنوع و گوناگون نبوده، اما در تئاتر واقعا همهجور نقشی بازی کردهام از یک زن گستاخ و بیفرهنگ گرفته تا خانم آرایشگری که از آلمان آمده است. یاد گرفتهام که در هر نقشی به برآیندی از خود واقعیام و نقش برسم؛ یعنی اول خودم را در نقش پیدا میکنم و بعد مختصات نقش را اضافه میکنم، چون ترجیح میدهم همیشه کارم را باورپذیر انجام بدهم. البته بازی اغراق شده و نمایشگرانه هم بد نیست و شاید در جاهایی لازم باشد، اما من خیلی در اجرای آن توانمند نیستم.
به نظرم یکی از نقاط مشترک ریما رامینفر و هما این است که هر دو خیلی پذیرنده هستند و با اتفاقات سخت یا غیرقابل پیشبینی خوب کنار میآیند. درست است.
در مورد ریما این صفت کمرنگتر است؛ او بیشتر گله میکند و غر میزند.
به نظرم خود شما هم بسیار پذیرنده هستید؛ کمتر بازیگری آن همه موقعیتهای عجیب مثل بارش بتون بر سرش را میپذیرد بدون آنکه صدایش در بیاید!
تردید نداشته باشید در بازیگری هر کاری گروه کارگردانی از من بخواهد انجام میدهم. این را بخشی از وظیفه و حرفهام میدانم.
با این حال معتقدید هما از شما صبورتر است؟
بله. فکر میکنم ریما رامینفر کمطاقتتر، غرغروتر و ناتوانتر است.
و هما با وجود اختلاف سطح دانش و بینش و سوادش با نقی؛ عاشق اوست!
بله و این عشق بسیار برای من ارزشمند است. جنس این عشق کلیشهای و لوس نیست. معمولا وقتی در موقعیتهای رمانتیک زوجی خیلی محبت رد و بدل کنند، باعث ایجاد دافعه میشوند، اما رابطه عاشقانه نقی و هما ملموس است؛ با اینکه عشقشان خیلی زیاد است، اما به شکل باورپذیری اجرا شده است.
معمولا چه جور پیشنهادهایی از طرف شما برای نقش هما ارائه میشود؟
محسن تنابنده به عنوان سرپرست نویسندگان و بازیگردان، نه تنها بسیار بر کار و شخصیتهای سریال مسلط است، خیلی هم آمادگی شنیدن و پذیرش نظرات ما را دارد. همیشه ایدههایش را با صدای بلند مطرح میکند و اگر کسی پیشنهاد خوبی داشته باشد حتما اعمال میکند. من چند سال است که با هما زندگی کردهام، بیشتر از هر کسی به او نزدیکم و میدانم چه دیالوگهایی مال هما هست و چه دیالوگهایی مال هما نیست. وقتی دیالوگی از نظر من اشتباه باشد مطرح میکنم و چون آقای تنابنده همه شخصیتها را میشناسد با هم به نتیجه میرسیم.
اگر آلبومی از همه کارهای تئاتری و تلویزیونی و سینماییتان داشته باشید، پایتخت تصویر برجستهتری خواهد داشت؟
حتما همینطور است. چون من هیچ نقشی را اینقدر طولانی بازی نکردهام. کارهای سینمایی که کوتاه هستند، آثار تئاتری که به صحنه رفته و تمام شدهاند و شاید هیچ استنادی نمیتوانم به آنها بکنم، فقط میماند کارهای تلویزیونی من که برجستهترین آنها نقش هما بوده است. سه سال از زندگیام را با پایتخت شروع کردهام و مردم مرا با نقش هما میشناسند
مصاحبه با نگار فروزنده +هیچ وقت جراحی زیبایی نداشتهام
نگار فروزنده با اشاره به شایعات منتشر شده در فضای مجازی در خصوص اینکه بارها جراحی زبیایی کرده است، تأکید کرد: تا به حال به غیر از جراحی بینی که آن هم به دلیل تصادف و شکستگی انجام شد، جراحی زیبایی انجام ندادهام.
نگار فروزنده بازیگر عرصه سینما و تلویزیون است که حضور در فیلم های «کافه ستاره» سامان مقدم، «دایره زنگی» پریسا بختآور، «دعوت» ابراهیم حاتمیکیا و «محاکمه در خیابان» مسعود کیمیایی از جمله فعالیتهای او در عرصه سینما هستند. وی همچنین در مجموعههایی تلویزیونی چون «دارا و ندار» مسعود دهنمکی، «من یک مستاجرم» پریسا بختآور و «ریحانه» سیروس مقدم در مقام بازیگر حضور داشته است.
به بهانه نوروز سراغ این بازیگر رفتیم تا هم از حال وی جویا شویم و هم درباره مسایلی که در این ۱۳ روز عید اکثر ما در سفرهای نوروزی با آنها مواجه میشویم، گفتگویی داشته باشیم.
فروزنده در این گفتگو درباره یکی از اساسی ترین معضلات در نوروز یعنی بهداشت طبیعت هشدار داد و البته تاکید کرد که درباره این مساله نمی توانیم مثل همیشه به شعارها اکتفا کنیم. کودکان در مدارس بیشتر از همه در برابر این شعارها قرار گرفته و آنها را همچون درس حفظ کرده اند و شاید بهتر از یک مجری بتوانند در این باره سخن بگویند. فروزنده بخشی از این مسأله ریشهای را به مشکلات روحی و دغدغههایی مرتبط دانست که جان ما را اذیت می کنند اما حاضر نیستیم برای درمان آنها به سراغ یک روانشناس برویم.
وی همچنین در این گفتگو از اینکه هیچگاه روی صورت خود عمل جراحی نداشته است سخن گفت و گلایه کرد که بعضی از سایت ها در فضای مجازی از عمل های زیبایی متعدد وی خبر می دهند.
*خانم فروزنده شاید یکی از معضلات ما در نوروز مبحثی باشد که علیرغم اهمیتش کمتر به آن توجه می شود و آن موضوع محیط و طبیعتی است که در بهار تحت تأثیر سفرهای مردم، به یکباره انگار دچار فرسودگی و آلودگی ۱۳ روزه می شود. خود شما چقدر با این مساله برخورد داشته اید و فکر می کنید چطور می توان جلوی آن را گرفت؟
– بله این یکی از مسایلی است که واقعا جای توجه و کار دارد. اولین کار این است که ما از منزل خود شروع کنیم. یعنی بهترین کار ممکن که هرکس می تواند انجام دهد این است که زباله ها را در منزل خود تفکیک کند. خود من دائما این کار را انجام می دهم، حتی زمانیکه به عنوان مهمان به منزل کسی می روم زباله های مصرفی خود را از یکدیگر تفکیک می کنم. زمانیکه ما از خانه خود شروع کنیم این فرهنگ در بیرون از خانه هم ادامه پیدا می کند.
من خیلی این حرکت را دیده ام که مثلا شخصی شیشه ماشین خود را پایین می کشد و زباله اش را به بیرون پرتاب می کند که این کار بسیار زشت است. این از جمله تصاویر بسیار زشتی است که من هر بار که میبینم تاسف میخورم و اگر بتوانم فرد را پشت چراغ قرمزی یا جایی پیدا کنم، حتما تذکر می دهم.
*چرا فکر میکنیم که چون شخص دیگری قرار است خیابان ها را تمیز کند این وظیفه دیگر بر عهده ما نیست؟
– برعکس باید به آن شخصی که بعدا قرار است این خیابان ها را تمیز کند، فکر کرد. در همه جای دنیا مردم سعی می کنند تا شهرشان را زیبا نگه دارند اما اینجا کمتر این دغدغه ها دیده می شود. واقعا داشتن یک کیسه زباله در ماشین چندان کار سختی نیست. چه می شود اگر هر کسی کیسه زبالهای را همراه داشته باشد و زمانیکه به طبیعت و یا هر محیط دیگری می رسد از آن استفاده کند، هم اکنون در همه جای شهر سطلهای زباله وجود دارد و می توان به اولین سطل زباله که رسید آن را تخلیه کرد. اگر مردم یک بار این کار را امتحان و احساس خوب بعد از آن را درک کنند دیگر همیشه به همین شکل رفتار خواهند کرد.
خود من همیشه در خودروی خود چنین کیسه زباله ای دارم و بعد از اینکه پر شد آن را در یکی از سطل های زباله شهر می اندازم.
*چرا ما متوجه ضررهای بی پایان چنین رفتارهای نیستیم؟
– ما به دلیل زندگی شهرنشینی که داریم و هر روز هم بیشتر می شود، از بعضی مسایل به تدریج دور می شویم و از این نکته هم غفلت می کنیم که انسان هرچه که از طبیعت بیشتر دور شود در زندگی دچار مشکل و افسردگی می شود. به طور مثال حیوانات بخشی از طبیعت ما هستند. آزار ندادن و تعدی نکردن به حیوانات باید جزو ضرورت ها باشد اما نه تنها از چنین موضوعاتی حمایت نمی شود بلکه عده ای حتی حیوانات موجود در منطقه حفاظت شده را هم می کشند و به نوعی با این کار تفریح می کنند.
من همکارانی دارم که با کودکان بی سرپرست کار میکنند و یا در خصوص دیگر موارد اجتماعی و آسیب های وارده فعالیت دارند اما بحث موجودات زنده و مشکلاتی که برایشان پیش می آید، از جمله مسایلی است که بسیار کمتر به آنها توجه می شود و یا اصلا نمی شود. در حالیکه به نظر من این موجودات زنده حتی گاهی اهمیت بیشتری هم پیدا می کنند زیرا بخشی از زندگی ما هستد و اگر از چرخه اکوسیستم خارج شوند اولین آسیب به خود ما می رسد.
ما انسان هستیم و عدالت را درمورد همه پدیده های پیرامون خود باید به نحو شایسته ای اجرا کنیم. به شکلی که هم اکنون با طبیعت رفتار می کنیم بیشتر آن را نابود می کنیم. من مدتی پیش فیلمی دیدم که چند آدم بیمار یوزپلنگ ایرانی را اذیت کرده بودند و بعد از این کار خود فیلم هم می گرفتند، واقعا چه بلایی بر سر بشر امروز آمده است که اینچنین شده است؟ من تا چند وقت بعد از تماشای این فیم حال بسیار بدی داشتم.
بسیاری از این آدم ها بیمار هستند و باید فکری برای درمان خود کنند زیرا اینها به مراحل بدتری می رسند. به طور مثال من خاطرم هست یکی از همین قاتلان زنجیره ای فرزندان پیش از این قتل ها حیوانات را مورد آزار و اذیت قرار می داده است. بنابراین این مساله ای است که ابعاد گوناگونی دارد و از وجوه مختلفی باید آن را دید.
*من می دانم که شما در زمینه حمایت از حیوانات فعالیت هم دارید…
– بله و از همه می خواهم این مساله را جدی بگیرند چون همانطور که گفتم این موضوع با حیات خود ما در ارتباط است. همینجا هم اعلام می کنم که هر گروه، نهاد و یا سازمانی که بخواهد در زمینه مسایل زیست محیطی و یا حمایت از حیوانات کاری انجام دهد، من حاضر به همکاری هستم.
*چه راهکاری پیشنهاد می کنید؟ به هرحال این مسایل بسیار ریشه ایتر از آن هستند که تنها بخواهیم درباره آنها گفتگو کنیم.
– بله، ببینید مردم ما شعار زده شده اند و اتفاقا در این موارد نمی توان شعار داد. باید یک جایی دیگر دست از شعار دادن برداریم. رسانه ها باید به عنوان اولین منبع، بخشی از این فرهنگ را در راستای حمایت از محیط زیست و حیوانات در مطبوعات جا بیندازند. باید به شکلی جدی و مداوم فرهنگ سازی شود تا این اندیشه در خود افراد شکل بگیرد.
مرضیه برومند یکی از کسانی است که در این مورد تلاشهای زیادی کرده است و در آثارش می توان این دغدغه را دید اما ساخت تنها یک سریال برای فرهنگ سازی کافی نیست و همه باید برای این منظور دست به دست هم بدهند. باید به گونه ای عمل کرد که این تصویر آزار و اذیت حیوانات و یا بیرون ریختن زباله ها برای همه زشت و قبیح باشد و دیگر هیچ کس چنین جسارتی را به خود ندهد که چنین کاری کند. حتی اگر نیاز باشد به نظر من باید با چنین افرادی برخوردهای قانونی سختی انجام بگیرد.
*فکر می کنید تنبیه و برخوردهای قانونی بیشتر جواب می دهد؟
– بله، من معتقدم در ایران در قبال بی قانونی جریمه بیشتر جواب داده است. به طور مثال همیشه در همه برنامه های تلویزیون حداقل برای بستن کمربند ایمنی خودرو هشدار داده شده است اما تا زمانیکه مردم مجبور نشدند برای نبستن کمربند جریمه بپردازند، بستن کمربند چندان عملی نشد. پلیس هم که به خاطر خودش و خانواده اش تذکر نمیدهد بلکه این تذکرات و توصیه ها برای زندگی بهتر خود مردم است.
* به نکته خوبی اشاره کردید اتفاقا این تصادفات هم یکی از معضلات نوروزی است و هر ساله با اتمام نوروز متاسفانه با آماری از تلفات جادهای روبرو هستیم.
– بله، اگر شاید راننده و سایر سرنشینان کمربندهای خود را می بستند چنین حوادث تلخی را شاهد نبودیم. در واقع بیشتر این تلفات تنها به این دلیل است که سرنشینان خودروها کمربندها را نمی بندند.
*خود شما چقدر این مساله را رعایت می کنید؟
– من از لحظه ای که سوار خودروی خود می شوم حتی اگر هم قرار باشد مسیری را برای ۲ دقیقه رانندگی کنم، باز هم کمربند خود را می بندم و از این لحاظ بسیار قانومندم. من به این کار افتخار می کنم و تنها کاری است که انجام آن برای من از روی اجبار نیست.
فکر می کنم در شرایطی قرار گرفته ام که به خاطر حرفه خود در برابر چشم های زیادی قرار دارم و از این بابت هم باید مسایلی را رعایت کنم.
*به نظر شما چرا برخی در برابر حل این مسایل و معضلات دافعه یا گارد دارند؟ رعایت بهداشت طبیعت و یا مسایل ایمنی مثل بستن کمربند واقعا سخت نیست.
– بله به نظرم یک گارد ذهنی است و یک نوع بیماری.
*البته گاهی هم بسیاری از این موارد به دلیل غفلت هایی است که ما نسبت به پیرامون خود داریم.
– غفلت به چی! غفلت نسبت به جان خود. دیگر نمی توان به راحتی نام غفلت را روی این مساله گذاشت آن هم در زمانی که به صورت گسترده ای این مسایل اطلاع رسانی می شوند. پلیس راهنمایی و رانندگی درباره این مساله هرچه را که در توانش بوده است، انجام داده اما من باز هم نمی دانم که چرا بعضی با خودشان لجبازی دارند.
من فکر می کنم هر مشکلی که ما داریم به این دلیل است که روانشناس در جامعه ما هنوز جایگاه خود را پیدا نکرده است. ما زمانیکه سرما می خوریم و مشکلی برای جسم و بدنمان پیش می آید به سرعت به دنبال پزشک می رویم تا خود را درمان کنیم، ولی برای مسایل و مشکلات روحمان هیچ کاری انجام نمی دهیم. ما آنقدر با روح و جان خود غریبه هستیم که وقتی احساس افسردگی و یا دیگر بیماری ها را داریم اصلا جایی را برای درمان آنها در نظر نمی گیریم.
*پس به نظر شما مردم برای توجه به مواردی مثل حفاظت از محیط زیست و رعایت مسایل راهنمایی رانندگی به اقدامی فراتر از دادن یک تذکر نیازمند هستند؟
– بله. مسایلی که در جامعه ما وجود دارد ریشه ای است و به شکل ریشه ای هم باید اینها درمان شوند. رفتارهای اجتماعی و وظایف شهروندی از بطن خود اجتماع شکل می گیرند و متاسفانه مشکلاتی هستند که پنهان می مانند اما پنهان کردنشان دردی را دوا نمی کند. حتی به نظر من آشکار کردن بعضی از حقایق میتواند خیلی هم راهگشا باشد.
به بسیاری از این مسایل باید از همان ابتدای کودکی توجه کرد. از کودکی باید به فرزندان آموزش بدهیم که به طور مثال طبیعت و محیط زیست خود را دوست داشته باشند. من برادرم کودکانی دارد که از همین الان سعی می کنم به آنها درباره طبیعت آموزش بدهم. باید در مهدکودک ها و در مدارس آموزش هایی داده شود تا نسل های بعد برنامه ریزی شوند و نسبت به محیط پیرامون خود منعطف تر عمل کنند. باید به گونه ای فرهنگ سازی کرد که مردم حتی نیازی به دقت و توجه نداشته باشند و مثل برنامه کامپیوتر این برنامه ها را عملی کنند.
*البته درمدرسه درباره این موارد همیشه توصیه شده است. هر یک از ما شاید اولین جمله ای که خاطرش باشد این است که مدرسه خانه دوم ماست و یا جملاتی درباره نظافت و پاکیزگی که در تمام در و دیوارهای مدرسه می توانستیم آنها را ببینیم.
– بله اما همه آنها شعار بودهاند و بچه ها شعار را نمی فهمند. شعار برای آنها مثل کتاب های درسی می ماند و فقط آن را حفظ می کنند. اگر در بعضی برنامه ها دیده باشید بچهها گاهی از یک مجری بهتر و مسلط تر ذرباره این موضوعات حرف می زنند اما چون این آموزش ها عملی آموخته نمی شوند، دیگر عمل کردن به آنها هم فراموش می شود.
*یعنی باید چه کاری انجام داد؟
– به طور مثال می توان دانش آموزان یک کلاس درس را به یک محیط طبیعی برد و بعد از آنها کمک گرفت که حتی به صورت بازی آن محیط را تمیز و زباله ها را جمع آوری کنند. کودکانی که به این شکل و به صورت عملی و کاربردی به سمت پاکسازی طبیعت حرکت کنند اگر خانواده شان هم زباله ای را روی زمین بریزد خود فرزندان به آنها تذکر می دهند.
تنها کافیست بپذیریم که هم اکنون فرهنگ ما تحت الشعاع مسایل و مشکلاتی قرار گرفته است. باید این آسیب ها را درست و خلاءها را پر کنیم. باید هم از خود و خانه و ماشین خودمان شروع کنیم. کمربندها را ببندیم، کیسه زباله ای را که لازم است در خودرو قرار دهیم، ظروف پلاستیکی کمتر مصرف و زباله ها را از یکدیگر تفکیک کنیم.
به نظرم بهتر است راهنمایی رانندگی هم برای کسانیکه زباله را به بیرون از ماشین پرتاب می کنند جریمه ای سنگین قرار و آن را ترتیب اثر دهد. یکی از مناطقی که در مسیر رفت و آمدم می بینم مردم در آنجا بسیار خوب رانندگی می کنند، پل جدیدی است که در بزرگراه صدر ساخته شده است. چون در این محل دوربین ها دائم همه را کنترل می کنند. شما حتی برای لحظاتی ممکن است از این رانندگی خوب مردم تعجب کنید و فکر کنید ایران نیستید اما درست به محض اینکه از آن محدوده خارج می شوید، دوباره همه چیز سر جای اول خود برمی گردد.
*پس موارد انتظامی هم موقتی است.
– بهرحال نشان داده شده که اگر اعمال زور وجود داشته باشد مردم بهتر رانندگی می کنند.
ببینید ما در شرایط کنونی همیشه تکرار کرده ایم که فرهنگی ۲۵۰۰ ساله داریم، ام این سؤال پیش میآید که پس این فرهنگ کجاست؟ فرهنگ ما از رفتار ما نشات می گیرد نه از گذشته و پیشینه ما، بنابراین اینقدر خود را به افتخارات گذشتهمان سنجاق نکنیم.
از جمله رفتارهای بد دیگری هم که در میان بعضی وجود دارد این است که ما دائم به زندگی دیگران سرک می کشیم، ما داعیه دار فرهنگ هستیم اما گاهی بی فرهنگی هایی دیده می شود که بسیار زننده است. به طور مثال یکی از سایت ها تاکنون چندین بار در اخبار خود زده است که من عمل جراحی زیبایی و جراحی بینی داشته ام.
می خواهم اینجا اعلام کنم که من تا الان به جز جراحی بینی که در سال ۷۷ به خاطر سانحه برایم پیش آمد، هیچ جراحی زیبایی روی صورت خود انجام نداده ام. آن جراحی هم همانطور که گفته شد زیبایی نبود بلکه بینی من به دلیل یک تصادف سر صحنه مجموعه «راه سوم» از سه نقطه شکست. من هرگونه جراحی زیبایی را تکذیب می کنم و از این به بعد به خاطر حفظ آبروی خود اگر چنین اخباری مشاهده کنم با بانیان آن برخورد قضایی خواهم کرد.
*حالا نظر خود شما به طور کلی درباره جراحی های زیبایی چیست؟ تاکنون دوست نداشتید دست به جراحی بزنید؟
– ببینید این امر واقعا مساله ای شخصی است. من خودم را به این شکل دوست داشته ام و هیچ گاه این ضرورت را برای خود احساس نکرده ام. چه بسا اگر بینی من سر صحنه تصویربرداری کار نمی شکست هیچ گاه آن را عمل نمی کردم.
*فکر می کنید چرا هم اکنون بازار جراحی های مختلف داغ شده است و در صورتیکه ممکن است بسیاری از این صورت ها نیاز به جراحی هم ننداشته باشند؟
– اگر کسی واقعا در صورت خود نقصی داشته باشد این اشکالی ندارد اما در غیر این صورت یعنی اگر به خاطر مد و زیبایی های بیشتر بخواهیم به این سمت برویم باید گفت که اینها حال ما را بهتر نمی کند. برعکس بدتر هم می کند چون بسیاری از این جراحی ها عوارضی دارند که بعد از عمل مشخص می شوند. خوب است که ما خود را بیشتر دوست داشته باشیم تا اینکه بتوانیم با تغییرات اینچنینی از خود لذت ببریم.
*برای نگار فروزنده زیبایی دغدغه نیست؟
– دغدغه من همیشه رشد شخصیتم بوده است چه به لحاظ فردی و چه به لحاظ اجتماعی. من بیشتر از ظاهر به روحم فکر می کنم و آن را پرورش می دهم.
*خانم فروزنده نوروز را قرار است چگونه بگذرانید و آیا به سفر هم می روید؟
– من هفته اول نوروز را قطعا در تهران هستم چون فکر می کنم تنها زمانی است که می توان از آرامش تهران سود برد. بنابراین دوست دارم این زمان را در کنار خانواده و در تهران باشم.
*به مردم پیشنهاد می کنید که به کجا سفر کنند؟
به هرجایی که فکر می کنند، با سفرشان به مقصد مدنظر حالشان می توانند خوب باشند؛ کویر، دریا و خلوت خانه شان و یا هر جایی که دلشان آنجاست و می توانند خوش باشند.
*آرزویی هم برای مردم دارید؟
– آرزوی سالی خوب و سلامتی و همچنین روزهای خوش را دارم و از آنها می خواهم در سفرهای جاده ای مراقب باشند. ما هر ساله آمار سنگینی از تلفات جاده ای داریم که امیدوارم امسال کمتر شود. این دست خود اشخاص است ما فکر می کنیم تصادف برای ما اتفاق نمی افتد. باید بدانیم که ما در قبال باقی سرنشینان یک خودرو مسئولیم. به خاطر سلامتی خودشان موارد ایمنی را رعایت کنند نه به خاطر پلیس و قانون
مصاحبه با سعید آقاخانی +مدیری و عطاران باید برگردند
سعید آقاخانی که ساخت سریال نوروزی شبکه سه را عهدهدار است، درخصوص بازگشت هنرمندان و کارگردانان طنز از جمله مهران مدیری و رضا عطاران به تلویزیون گفت: حضور تعداد افرادی که در حوزه طنز کار میکنند، هر چقدر بیشتر باشد، کیفیت کارها هم بالاتر میرود. آنها اگر برگردند عالی میشود.
مصاحبه با ملیکا شریفی نیا+توانستم خانوادهام را سربلند کنم
ملیکا شریفی نیا متولد ۲۱ آبان ۱۳۶۵ در تهران است.وی در خانوادهای متولد شد که از ابتدای تولد با دوربین و هنر غریبه نبوده است. وی علاوه بر بازیگری،هنرآموخته رشته گرافیک بوده و در زمینههای گرافیک، عکاسی، تصویرسازی کتاب و ساخت آثار حجمی بهطور جدی فعالیت میکند. او بازی در سینما را از سال ۱۳۷۰ با فیلمی به نام «اوینار» به کارگردانی «شهرام اسدی» شروع کرد.بازی در فیلم «اشباح » مهرجویی در جشنواره فیلم فجر امسال برای وی دیپلم افتخار بهترین بازی در نقش دوم زن را به همراه داشت. اشباح سومین تجربه همکاری وی بعد از «پری» و «مهمان مامان» بوده است. در یافت دیپلم افتخار جشنواره فیلم فجر بهانه ای شد که پای حرفهای این هنرمند بنشینیم .
مصاحبه با ملیکا شریفی نیا
در این جشنواره با کار آقای مهرجویی حضور داشتید. کار با آقای مهرجویی چطور بود؟
این کار اولین کار من با آقای مهرجویی نبود. این سومین کار جدی من با ایشان بود و همانطور که انتظار داشتم و مانند همیشه بسیار کار خوبی برای من بود و من توانستم بعد از این همه سال چیزهای زیادی بیاموزم.
در چه کارهای دیگری با آقای مهرجویی همکاری داشتید؟
پیش از این کار در فیلم «پری» و «مهمان مامان» با ایشان همکاری داشتم.
برای این فیلم دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش مکمل زن را نیز به دست آوردید.کسب دیپلم افتخار چه حس و حالی داشت؟
حس خوبی داشت.اصولا جایزه گرفتن از دست بزرگان سینما و داوران عزیز حس خیلی خوبی دارد چون نشانه تایید شدن است و این برای من بسیار خوب است که بتوانم خودم شخصا و به تنهایی خودم را اثبات کنم چون همیشه به دلیل خانواده هنریام خیلی کلی به ما نگاه میکنند. من خیلی خوشحالم که توانستم خانوادهام را سربلند کنم و بتوانم تاییدی را روی خودم و کارم داشته باشم.
اشباح برای شما و همچنین به طور کلی چه بازخوردی به همراه داشت؟
به طور کلی بیشتر روی این فیلم انتقاد بود ولی تا جایی که به من مربوط میشد بازخورد خوبی گرفتم و دوستان خیلی نقش من و پارتی که من در آن بازی میکردم را دوست داشتند. نظرات بسیار متفاوت بود. امیدوارم هر کس فیلم را میبیند دوستش داشته باشد. میتوانست کار بهتری باشد اما من از نقش خودم رضایت دارم.
به طور کل جشنواره فیلم فجر امسال را چطور دیدید؟
خیلی مشتاق جشنواره امسال بودم چون هم خودم دو فیلم در این جشنواره داشتم و همچنین کارهای خوبی به این جشنواره آمده بودند. هم کارهای آدمهای نامدار و هم کارهایی که درباره آنها بحث بود در این جشنواره حضور داشتند.دوست داشتم تمام فیلمهای این جشنواره را ببینم ولی فقط موفق به دیدن نصف فیلمها شدم و فیلمهایی که دیدم آن طور که انتظار داشتم نبود. البته کارهای خوب هم دیدم. به خصوص کار اولیها در این جشنواره بسیار خوب کار کردند.
جشنواره فجر امسال جشنواره پرحاشیهای بود.
جشنواره همیشه پر حاشیه است.
امسال ولی جنس این حواشی متفاوت بود و ما هنوز شاهد ادامه حواشی مربوط به اختتامیه این جشنواره هستیم. نظرتان در رابطه با این حواشی چیست؟
من خیلی درگیر حاشیه نیستم و فقط چیزی که به گوشم میرسد را میشنوم و دقیقا نمیدانم چه اتفاقاتی افتاد.اما خیلی طبیعی است که در هر مراسمی و در هر جشنی و در هر اتفاقی اعم از سینمایی و غیر سینمایی حاشیه وجود دارد. در این حواشی هم خیلی چیزها دخیل است و همه چیز دست یک نفر و چند نفر نیست و خیلیها در این وقایع دخیلند. به همین دلیل است که حرفها چندتا میشود و حاشیه ایجاد میشود. من فقط میشنوم ولی سعی میکنم قضاوت نکنم. باید کسانی که حواشی به آنها مربوط است اظهار نظر کنند.
ما در این جشنواره شاهد حضور فیلمهای متفاوتی بودیم از فیلمسازان بعضا جوان تر. این فیلمها یکی از عوامل شکلگیری حاشیهها بود. هم شاهد کار اولیهای متفاوتی بودیم و هم شاهد فیلمهایی با تم انتقادی و متفاوت مانند فیلم خانه پدری آقای عیاری که دارای حاشیه بود یا فیلم عصبانی نیستم آقای درمیشیان که خیلی حاشیه ساز شد و از بخش مسابقه هم حذف شد یا فیلم آشغالهای دوست داشتنی که اجازه پخش هم نگرفت. اینها را چطور ارزیابی میکنید؟
من فکر میکنم که هر کسی که فیلمی میسازد و نفس میکشد و وقت میگذارد و جسارت به خرج میدهد چون فیلم ساختن در ایران کار راحتی نیست، باید اجازه داشته باشد که فیلمش را اکران کند. حالا هر چیزی که پشت فیلم باشد و هر قضاوتی که بقیه از آن فیلم بکنند اینها برای بعد از اکران است. این که فیلمی اجازه اکران نداشته باشد این توهین به سینماست. من فیلمهای خوبی در جشنواره دیدم. البته عصبانی نیستم را موفق نشدم ببینم چون سانس اکرانش عوض شد اما در بین فیلم اولیها فیلم چند متر مکعب عشق بهترین فیلمی بود که در جشنواره دیدم و نظرات خیلی از دوستان من هم همین بود. خوشحالم که این فیلم اکران شد چون خستگی را بعد از چند روز از تن ما به در کرد. امیدوارم فیلم هایی که در هر ژانر و در هر سبکی که ساخته میشود اجازه پخش پیدا بکند چون عدم اجازه اکران یعنی هدر رفتن زحمات تعداد بسیار زیادی از آدم ها. ما میتوانیم اجازه بدهیم که این فیلمها پخش بشوند و بعدا نقدشان بکنیم، چه خوب یا چه بد. عدم اجازه اکران به فیلمی آزادی بیان را میگیرد. آزادی بیان چیز خوبی است و هر کس حق دارد حرفش را بزند و چه آن حرف پسندیده بشود و چه نشود. من خوشحالم که این روزها هم بچههای جدید و هم قدیمی دارند کار میکنند و هنوز برای سینما ایران ارزش قائل هستند که دارند با تمام سختیها و درگیری هایی که فیلمسازی در ایران دارد ادامه میدهند.
پس از این موفقیت برنامه شما برای آینده چیست؟
دوست دارم کارهایی بکنم که هم دیده بشود و هم جدی تر باشد. خیلی جدی دارم فکر میکنم و گزیده تر دارم انتخاب میکنم و دوست دارم نقشهای متفاوت بازی بکنم. با تجربهای که امسال داشتهام احساس میکنم که در جدیدی بر روی من باز شده است. من در کمدی جا افتاده بودم. معتقدم که کمدی خوب خیلی خوب است ولی کمدی بد میتواند خیلی بد باشد. من دوست نداشتم ژانر کاریام فقط کمدی باشد و دوست داشتم ژانرهای دیگر را هم تجربه کنم و خوشحالم که این نقش را بازی کردم. تواناییهای خودم را نشان دادم و تایید بزرگان هم نشان داد که من موفق بودم. خیلی دوست دارم که در کارهای سینمایی و سریالهای جدیتر حضور داشته باشم تا بازی در نقش هایی که تا به حال فرصتش به من داده نشده است را تجربه کنم و امیدوارم بتوانم موفق باشم.
فضای سینما را در سال آینده چطور میبینید؟
من نمی توانم پیشگویی کنم. فقط میتوانم امیدوار باشم که هر سال از سال پیش موفقتر باشیم چون سینما خانه من و خانه خیلی از بچههاست و برایمان بسیار ارزشمند است. امیدوارم که روز به روز این فضا بهتر بشود ولی نمی توانم از حالا قضاوت کنم و بگویم خوب میشود یا نه. امیدوارم بزرگان فیلمهای خوب بسازند و کسانی که فیلم نساختند جسارت داشته باشند و بسازند و بچه هایی که در فیلمهای اولشان آنقدر خوب ظاهر شدند به خاطر حرف و حدیثها خودشان را نبازند و به سر پا نگه داشتن سینمای ایران ادامه بدهند.